گنجور

 
فیض کاشانی

دارد شرف بر انجم و افلاک خاک ما

آئینهٔ خدای نما جان پاک ما

تاامر و خلق جمله شود دوست دست صنع

کشته است تخم مهر گیاهی بخاک ما

درما فکنده دانهٔ از مهر خویشتن

تا کاینات جمع شود در شباک ما

در بدو آفرینش و تخمیر آب و گل

با آب و تاب عشق سرشتند خاک ما

مستان پاک طینت میخانهٔ الست

گیرند باده های مروّق زتاک ما

ما را درون سینهٔ خود جای داده اند

هستند آسمان و زمین سینه چاک ما

فردوس جای ما و ملک همنشین حور

کزخاک آن سرای بود خاک پاک ما

مسجود هر فرشته و محبوب روح قدس

یارب چه گوهر است نهان زیر خاک ما

فیض از زبان خویش نمیگوید این سخن

حرفی است از زبان امامان پاک ما

 
 
 
ابن حسام خوسفی

ای غمزه تیز کرده به قصد هلاک ما

بر باد داده آتش عشق تو خاک ما

صد دل فدای چاک گریبان و دامنت

آخر بپرس حال دل چاک چاک ما

آتش گرفت سینه ز سوز درون من

[...]

وحشی بافقی

بسیار گرم پیش منه در هلاک ما

اندیشه کن ز حال دل دردناک ما

زهر ندامتی‌ست که بردیم زیر خاک

این سبزه‌ای که سر زده از روی خاک ما

مغرور حسن خود مشو و قصد ما مکن

[...]

فیاض لاهیجی

بیجا نبود سعی فلک در هلاک ما

خورشید گرده می‌کند از خاک پاک ما

ای تیغ یار، حسرتِ عاشق به خون تپید

دامان تست و دست امید هلاک ما

در انتظار شور قیامت نشسته‌ایم

[...]

بیدل دهلوی

افتاده زندگی به‌ کمین هلاکِ ما

چندان‌ که وارسی، به سرِ ماست خاک ما

ذوق گداز دل چقدر زور داشته‌ است

انگور را ز ریشه برآورد تاک ما

بردیم تا سپهرْ غبارِ جنون چو صبح

[...]

فروغی بسطامی

چون خاک می‌شود به رهت جان پاک ما

بگذار نخوت از سر و بگذر به خاک ما

یا رب که دامن تو نگیرد به روز حشر

خونی که ریختی ز دل چاک چاک ما

دردا که هیچ در دل سختت اثر نکرد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه