گنجور

 
بلند اقبال

ای قدم خم گشته تر ز ابروی تو

وی دلم آشفته تر از موی تو

معنی ز والقلم را یافتم

چون بدیدم بینی وابروی تو

آیه واللیل باشد بخت من

سوره والشمس آمد روی تو

خون به دل ماه از رخ نیکوی تو است

یا به گل سرو از قد دلجوی تو

چشم بندی می کنی یا ساحری

چنگل شیر است با آهوی تو

صولجان هر گه به کف گیری ز زلف

دل همی خواهد که گردگوی تو

عارفان در فکر نار ونورتو

صوفیان در ذکرهای و هوی تو

عاشقان را از سر شب تا به صبح

قصه ها از طلعت وگیسوی تو

درکلامم نیست الا وصف تو

درمشامم نیست غیر از بوی تو

ابرو باران خواست هر کس تخم کشت

کشت من شد سبز ز آب جویتو

صدهزاران منزل ار ره طی کنم

باز بینم هستم اندر کوی تو

مرحبا بر عشق وبرکردار عشق

چون منی راکرده هم زانوی تو

بردی از دست بلنداقبال دل

آفرین بر قوت بازوی تو

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode