گنجور

 
صوفی محمد هروی

ز جور مطبخیان کی ز نان کنم اعراض

که مهر نان نتواند برید، صد مقراض

دلم به گوشه مطبخ چنان گرفته است قرار

که فارغ است ز جنت درین زمان ریاض

چو یافتم ته نان، نانخورش طلب کردم

چو جوهری به کف آمد چه می کنم اعراض

برو طبیب که دل گشته از تو مستغنی

که هست صحن مزعفر دوای این امراض

به مطبخی کشد این دم دگر ز صحبت شیخ

چو نیست دعوتیان را چو او کسی مرتاض

به دیگ کله پز این دم، تو حاضر دم باش

که تا رسد به تو ناگاه فیض از آن فیاض

ز یمن دولت قلیه برنج و نان باشد

تو هر سواد که صوفی ببرده ای به بیاض

 
 
 
ابن یمین

رضی ملت و دین ایکه با افاضت تو

برسم طعنه توان گفت ابر را فیاض

توئیکه لازم ذاتی بود جواهر را

بعهد بخشش عامت زوال چون اعراض

ز همت تو که قانون جود اساس نهاد

[...]

کمال خجندی

کجا کنند به تیغ از تو عاشقان اعراض

ز شمع باری پروانه کی برد مقراض

بیا که بر تو کم عرض سوز و در نهان

که از طبیب نپوشند خستگان امراض

به لعل و در نکند نسبت آن لب و دندان

[...]

ابن حسام خوسفی

به وقت فصل بهار از چمن مکن اعراض

جهان ز لاله و گل بین به رنگ و بوی ریاض

میان حوضهٔ چشمم ز خون برست گیاه

چنانکه لالهٔ سیراب بر کنار حیاض

شمامه ی سر زلفت که شام رعناییست

[...]

جامی

چو عرض توبه کند بر تو زاهد مرتاض

به قول پیر مغان واجب است ازو اعراض

تمام فیض بود باده خاصه از کف یار

مدام فیض رسان باد آن کف فیاض

ز جوهر می و کیفیتش وقوف نیافت

[...]

نظیری نیشابوری

نه خانقاه نشین می شویم و نی مرتاض

که می فروش کریم است و جام می فیاض

جز این ادیب نگوید به ما که چون طفلان

روان کنید سواد و سیه کنید بیاض

درازی شب ما گو به هر دم افزون شو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه