زهی جمال تو دیباچه کتاب ریاض
طراوت از رخ تو گل نموده استقراض
نشسته خال سیاهی به کنج ابرویت
چنانکه گوشه محراب هندوئی مرتاض
فغان که با دل من می کند سر زلفت
هر آنچه با سر زلف تو می کند مقراض
بهای بوسه ای از لب اگر کنی سروجان
به خاکپای تو سوگند اگر کنم اغماض
به یاد روی نکوی تو هر چه قرعه زنم
همی چو می نگرم شکل حمره است و بیاض
دوا نخواهم اگر از تو آیدم علت
شفا نجویم اگر از تو باشدم امراض
مگر چه جرم و خطا سر زد از بلند اقبال
که سر گران شده و کرده ای از او اعراض