گنجور

 
بیدل دهلوی

ای خیالِ قامتت آهِ ضعیفان را عصا

بر رخت نظاره‌ها را لغزش از جوشِ صفا

نشئهٔ صدخم شراب ‌از چشم‌‌ِ مستت، ‌غمزه‌ای

خونبهای صدچمن از جلوه‌هایت، یک‌ادا

همچو آیینه هزارت چشمِ حیران روبه‌رو

همچو کاکل یک‌جهان جمع‌ِ پریشان در قفا

تیغِ مژگانت به آبِ نازْ دامن‌می‌کشد

چشمِ مخمورت به‌خونِ تاک می‌بنددحنا

ابرویِ مِشکینت از بارِ تغافل ‌گشته‌خم

مانده ‌زلفِ سرکشت ز اندیشهٔ دلها، دوتا

رنگِ خالت ‌سرمه در چشمِ تماشا می‌کند

گَردِ خطّت می‌دهد آیینهٔ دل را جلا

بسته بر بالِ اسیرت نامهٔ پروازِ ناز

خفته در خونِ شهیدت جوش‌ِ گلزارِ بقا

از صفای عارضت جان‌می‌چکد  گاهِ عرق

وز شکستِ ‌طُرِّه‌ات، دل‌می‌دمد جای‌ صدا

لعلِ خاموشت ‌گر از موجِ تبسم دم‌زند

غنچه‌ سازد در چمن پیراهن از خجلت قبا

از نگاهت نشئه‌ها بالیده هر مژگان زدن

وز خرامت فتنه‌ها جوشیده از هر نقشِ پا

هرکجا ذوقِ تماشایت براندازد نقاب

کیست گردد یک‌مژه‌برهم‌زدن، صبرآزما

گر جمالت عام‌سازد، رخصتِ نظاره‌ را

مردمک از دیده‌ها پیش از نگه، گیرد‌هوا

آخر ازخودرفتنم، راهی به فهمِ ناز برد

سوختم چندانکه با خویِ توگشتم آشنا

عمرها شد در هوایت بالِ عجزی می‌زند

تا کجا پروازگیرد بیدل از دستِ دعا؟

 
 
 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
غزل شمارهٔ ۳ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
بیدل دهلوی

همین شعر » بیت ۷

بسته بر بال اسیرت نامهٔ پرواز ناز

خفته در خون شهیدت جوش‌گلزار بقا

طغرل احراری

ای خوشا، طغرل که بیدل می‌سراید مصرعی

خفته در خون شهیدت جوش گلزار بقا

عسجدی

عسکری شکر بود تو گو بیا می شکرم

ای نموده ترش روی ار جا بد این شوخی ترا

از که آمختی نهادن شعرهائی شوخ چم

گر برستی شاعران هرگز نبودی آشنا

کشه بربندی گرفتی در گدائی سرسری

[...]

ناصرخسرو

پادشا بر کام‌های دل که باشد؟ پارسا

پارسا شو تا شوی بر هر مرادی پادشا

پارسا شو تا بباشی پادشا بر آرزو

کآرزو هرگز نباشد پادشا بر پارسا

پادشا گشت آرزو بر تو ز بی‌باکی تو

[...]

قطران تبریزی

تا دل من در هوای نیکوان گشت آشنا

در سرشک دیده ام کرد این دل خونین شنا

تا مرا بیند بلا با کس نبدد دوستی

تا مرا بیند هوی با کس نگردد آشنا

من بدی را نیک تر جویم که مرد مرا بدی

[...]

مشاهدهٔ ۶ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مسعود سعد سلمان

شاعران بینوا خوانند شعر با نوا

وز نوای شعرشان افزون نمی گردد نوا

طوطیانه گفت و نتوانند جز آموخته

عندلیبم من که هر ساعت دگر سازم نوا

اندران معنی که گوید بدهم انصاف سخن

[...]

امیر معزی

ای جهانداری که هستی پادشاهی را سزا

در جهانداری نباشد چون تو هرگز پادشا

از بشارتهای دولت وز اشارتهای بخت

شاه پیروز اختری و خسرو فرمانروا

پادشاهی یافته است از نام تو عز و شرف

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه