گنجور

 
طغرل احراری

ای ز رخسار تو گل شرمنده در گلزارها

وز خرامت آب را زنجیر حیرانی به پا!

دم به دم سوی تو قلاب محبت می‌کشد

جز دلیل عشق نبود کس به سویت رهنما

نیست غیر از مد آه خود عصای دگرم

قامتم شد زیر بار محنت عشقت دو تا

من شهید تیغ هجرم سوی من گامی بزن

کاش از خونم بود اندر کف پایت حنا!

در طریق عشوه رفتار تو دستورالعمل

در سلوک فتنه آیین تو سرمشق جفا

گر نشینی پیش رویت فتنه‌ها پیدا شود

ور خرامی، هر طرف آشوب خیزد از قفا

هر نفس از شوق بی‌تقیید آیین ادب

طائر نظاره سازد جانب کویت هوا

کور به چشمی ندارد سرمه از گرد رهت!

کیست در عالم نسازد خاک پایت توتیا؟!

کی بود امروز در عالم کسی از عاشقان

زیر بار عشق تو مانند من صبرآزما؟!

پرده زیر و بم قانون مضراب جنون

کرده ز آهنگ فراقت ساز «عشاق » از «نوا»

می‌توان دریافت ساز راحت آزادگان

از طراز آستین شاه و نقش بوریا

بارگاه فقر کم از مسند فغفور نیست

از شکست چینی می‌آید به گوشم این صدا

ای خوشا، طغرل که بیدل می‌سراید مصرعی

خفته در خون شهیدت جوش گلزار بقا

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode