تا دچار نازکرد آن نرگس مستانهام
شوق جوشی زد که من پنداشتم میخانهام
نشئهٔ از خود ربای محرم وبیگانهام
گردش رنگم، به دست بیخودی پیمانهام
حیرتی دارم ز اسباب جهان در کار و بس
نقش دیوارست چون آیینه رخت خانهام
ظرف و مظروف اعتبار عالم تحقیق نیست
وهم میگوید که او گنج است و من ویرانهام
آتش هستی فسردم آرزو آبی نخورد
خاک کرد آخر هوای بازی طفلانهام
مویکافوریست نومیدیکه شمع عمر را
صبح شد داغ نظر خاکستر پروانهام
هستی موهوم نیرنگ خیالی بیش نیست
در نظر خوابم ولی درگوشها افسانهام
عمرها شد در بیابان جنون دارم وطن
روشنست از چشم آهو روزن کاشانهام
ای نسیم ازکوی جانان میرسی آهسته باش
همرهت بوی بهاری هست و من دیوانهام
شوخی نشو و نما از موج گوهر بردهاند
در غبار نادمیدن ریشه دارد دانهام
موی مجنونم مپرس از طالع ناساز من
میزند گردون به سر چنگ ملامت شانهام
نالهها از شرم مطلب داغ دل گردید و سوخت
درد شد از سرنگونی نشئه در پیمانهام
شوق اگر باقیست، هجران جز فسون وصل نیست
شمعها در پرده میسوزم، دل پروانهام
صید شوق بسملم بیدل نمیدانم که باز
خنجر و پیکان ناز کیست آب و دانهام
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از حالات درونی و عواطف خود سخن میگوید. او به توهمات و سرگردانیهای ناشی از عشق اشاره میکند و احساس میکند که موجودی ویرانه و بیاعتبار است. به نوعی، او در میانهی زندگی، دچار ناپایداری و آشفتگی شده و به دنبال حقیقت و آرامش میگردد. احساساتش تحت تأثیر عشق و هجران قرار دارد و او را به شوق و آرزو برای وصال میکشاند. در نهایت، او به بیمعنایی زندگی و دنیا اشاره میکند و به دنبال شناختی عمیقتر از وجود خود و همراهانش است.
هوش مصنوعی: تا زمانی که آن نرگس زیبا با لوندیاش، مرا به شوق انداخت، احساس کردم که در حال نوشیدن شراب هستم.
هوش مصنوعی: من در حالتی از شور و شوق و هشیاری هستم که هیچکس جز خودم نمیتواند مرا درک کند. رنگها و حالتم نشاندهندهٔ نشئهای هستند که به دست هوس و بیخود شدنم ایجاد شدهاند.
هوش مصنوعی: من از شرایط و وسایل این دنیا شگفتزدهام، زیرا همگی مانند تصاویری در آینه هستند که فقط نقش و نگاری از خودشان به جا میگذارند.
هوش مصنوعی: در اینجا به مفهوم این اشاره شده که وجود و ماهیت اشیاء در حقیقت و شناخت کامل، اعتبار و ارزش ندارد. عالم حقیقت به ما میگوید که درون وجود او گنجی نهفته است، در حالی که من در ظاهر فقط ویرانهای به حساب میآیم.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر از درد و ناامیدی خود صحبت میکند. او میگوید که با آتش آرزوهایش در زندگی سوخته و به این نتیجه رسیده که دیگر امیدی به برآورده شدن آرزوهایش ندارد. او احساس میکند که بازیهای کودکانهاش، که در گذشته شور و اشتیاقی به او میدادند، حالا به خاکی تبدیل شدهاند و به خواب رفتهاند. به طور کلی، شاعر به حسرت و ناکامی در زندگی اشاره میکند.
هوش مصنوعی: موی کافوری به ناامیدی اشاره دارد که مانند دودی است که عمر شمع را در صبح میسوزاند و داغ نگاهش باعث شده که پروانهام خاکستر شود.
هوش مصنوعی: وجود و هستی چیزی نیست جز یک خیال فریبنده. در خواب به نظر میرسد که واقعیت دارد، اما در واقع فقط یک داستان و افسانه است که در گوشها شنیده میشود.
هوش مصنوعی: مدت زیادی در وضعیت گمراهی و سرگردانی سپری شده است، اما سرزمین من که روشن و زیباست، از نگاه آهوها به خانهام روشنایی میبخشد.
هوش مصنوعی: ای نسیم، وقتی به سوی محبوب میرسی، آرام باش. همراه تو بوی بهار هست و من دیوانهوار در این حال به سر میبرم.
هوش مصنوعی: اگر به شوخی و بازی نپردازی، با تلاشی که در درونت نهفته است، میتوانی به عظمت و زیبایی دست یابی. مثل دانهای که در حال رشد است و باید از غبار و موانع عبور کند تا به میوهای دلپذیر تبدیل شود.
هوش مصنوعی: موی مجنونم را درباره طالع نامساعد من نپرس، زیرا سرنوشت ناعادلانهام به گونهای است که زندگیام را به نقد گرفته و همواره مرا مورد سرزنش قرار میدهد.
هوش مصنوعی: نالهها به خاطر شرم و درد دل به وجود آمد و سوختند، درد ناشی از افت و زوال خوشحالی در درون من مانند نشئهای که در پیمانهام بود.
هوش مصنوعی: اگر هنوز شوقی در دل باقی مانده باشد، دوری و جدایی تنها نمایشی از وصال است. من در پردهها مانند شمع میسوزم و دلام همچون پروانهای است که به آن شمع نزدیک میشود.
هوش مصنوعی: شوق و تمایل من به مانند شکار شدهای است که در حال مرگ است، و نمیدانم که در این میان، طعمه و زیبا پسندی که مرا به این حالت رسانده، چه کسی است. من مانند آب و دانهای هستم که در جستجوی محبت و نوازش میباشم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آن پری دور از من و من در غمش دیوانهام
آشنای اویم و از خویشتن بیگانهام
چون سگ دیوانه بر در ماندهام حیران و زار
نیستم قابل از آن، ره نیست در کاشانهام
داد جام بادهام دل گشت فانی زین طرب
[...]
نوخطان را دوست میدارد دل دیوانهام
من چو مجنون نیستم در عاشقی مردانهام
خضر میگویند بر سرچشمهای برده ست راه
قطره ای گویا چکیده جایی از پیمانهام
عقل را هر لحظه تکلیفیست بر من در جهان
[...]
جوش ذوقم خوشنشین کشور میخانهام
موج فیضم خانهزاد ساغر و پیمانهام
میزنم لاف شکیبایی و از طوفان اشک
موجهء گرداب را مانَد ، مصیبت خانهام
باز در دارالشفای تب گدایی میکنم
[...]
نه سزاوار حرم نه لایق بتخانهام
در خرابآباد دنیا جغد بیویرانهام
فرقم از سرکوب محنت یک نفس خالی نبود
گر ز کار افتاد دستم ریخت بر سر خانهام
بس که هرگز پر ندیدم جام عیش خویش را
[...]
بس که محکم کرده در سستی بنا کاشانهام
جلوه مهتاب سیلاب است در ویرانهام
صبر من از خارخار شوق پا بر جا نماند
ریشه از دندان موران داشت دایم دانهام
آن سیهروزم ، که در ایّامِ عمرِ خود ندید
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.