گنجور

 
صائب تبریزی

آیینه کی به چهره شبنم فشان رسد

چون آب ایستاده به آب روان رسد

ابروی شوخ اوست ز مژگان زننده تر

از تیر پیشتر به هدف این کمان رسد

خط تو مومیایی صد دلشکسته شد

حاشا که چشم زخم به این دودمان رسد

زینسان که کرده اند گرانبار خویش را

رهزن مگر به داد دل کاروان رسد

از عالم خسیس خسیسان برند فیض

تا هست سگ کجا به هما استخوان رسد

سختی است قسمت من ناکام از وطن

سنگم به بیضه از بغل آشیان رسد

ما را به عزم ناقص خود این امید نیست

این تیر کج مگر به غلط برنشان رسد

جایی که گل ز باغ دل پاره پاره برد

پیداست تا به ما چه ازین گلستان رسد

نبود ز فیض آب حیات سخن بعید

صائب اگر به زندگی جاودان رسد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عسجدی

دانی که چون رسد بجهان نور آفتاب

انعام عام او بجهان همچنان رسد

کان خاک بر سرآرد و بحر آب در دهن

صیت سخای او چو بدریا و کان رسد

مجیرالدین بیلقانی

گر نه ز وصل تو دل ما را امان رسد

کار دل از فراق تو جانا به جان رسد

عقل از حیات دامن امید در کشد

زان پیش کز غم تو دمم بر دهان رسد

خونم چه می خوری؟ که ازین خون به عاقبت

[...]

اهلی شیرازی

گر مرغ دل ز مزتبه بر آسمان رسد

وز آسمان بپایه معراج جان رسد

ور سدره منتهای بلندی نبخشدش

شاید به خاکبوسی آن آستان رسد

مانامه را بطایر همت سپرده ایم

[...]

کلیم

گاهی که سنگ حادثه از آسمان رسد

اول بلا بمرغ بلند آشیان رسد

ای باغبان زبستن در پس نمی رود

غارتگر خزان چو باین گلستان رسد

حرف شب وصال که عمرش دراز باد

[...]

طبیب اصفهانی

از خشم و کین نگاه تو کارم بجان رسد

گرنه تلافیی زنگاه نهان رسد

کم کن جفا که پیش تو حرف شکایتم

ترسم که رفته رفته زدل بر زبان رسد

در قتل ما که حسریتان شهادتیم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه