گنجور

 
آذر بیگدلی

فخر زمانه، حضرت حاجی ابوالحسن

کو راست صفوت صفی ز خلت خلیل

آن کو بکار نیک، نه در کنیتش نظیر

آن کو بفعل خیر، نه در عالمش عدیل

آن صافدل، که در طلب آب زندگی

شد رای روشنش همه جا خضر را دلیل

یاد آمدش، چو از شه لب تشنگان حسین

کرد از برای تشنه لبان بر که یی سبیل

آبش، چو آب روی شهیدان کربلا

غیرت فزای چشمه ی کافور و زنجبیل

شیرین و صاف و سرد و گوارا و مشکبوی

چون زنده رود و دجله و جیحون، فرات و نیل

ظلمات نیست ساحت کاشان و، شد عیان؛

آبی که شد حیوه ابد خضر را کفیل

آبی که خضر خاصه ی خود میشمرد، شد

بر خلق ازو سبیل، که بادا جرا و جزیل

هر تشنه را، که کام ازین برکه تر شود

گوید که: ای خدای جهان داور جلیل

بانی این بنا بودش عاقبت بخیر

آمین سرای دعوت او باد جبرئیل

در تشنگی بروز قیامت دهد مدام؛

ساقی کوثرش، قدح از آب سلسبیل

هم بخت او سعید بود، نامه اش سفید

هم دوستش عزیز بود، دشمنش ذلیل

تاریخ خواستند ز خیل سخنوران

اتمام برکه را که بود ظل او ظلیل

برداشت آذر آب و بتاریخ آن نوشت:

این برکه بر حسین شد از بوالحسن سبیل