گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

عاشقان را جز لب تو باده مستانه نه

می‌کشان را غیر چشمت ساغر و پیمانه نه

گو در افکن کشتی عشاق را در شط می

در خور مستی مستان غمت خمخانه نه

هم طلبکارت برهمن هم هواخواه تو شیخ

دیده کس مأوای تو کعبه نه و بتخانه نه

گر جهان غواص خواهد بود در بحر وجود

بحر وحدت را بود دری چو تو دردانه نه

گر براندازی تو ای لیلا زرخ پرده بحی

همچو آشفته تو را مجنون بود دیوانه نه

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode