گنجور

 
ظهیر فاریابی

خدایگانا شاگرد رای توست قضا

ادب نباشد اگر بگذرد ز حکم ادیب

ز چوب منبر خشک از نشاط گل بدمد

نسیم نام تو چون بگذرد به لفظ خطیب

نه قطره ماند به دریا نه ذره ماند به دشت

که از فواید انعام تو نیافت نصیب

مرا به دولت تو آنکه نسبتی ست از پی آنک

تو در زمانه غریبی و من زخانه غریب

ز فرّ بزم تو دی بود در نعیم بهشت

ز دست حادثه امروز چون کشد تعذیب

مرا بدین مثلی صوفیانه یاد آمد

اگر به خرده نگیرند مرگ یا ترتیب