گنجور

 
انوری

درین دو روزه توقف که بو که خود نبود

درین مقام فسوس و درین سرای فریب

چرا قبول کنم از کس آنکه عاقبتش

ز خلق سرزنشم باشد از خدای عتیب

مرا خدای تعالی ز آسیای فراز

که عقل حاصل آنرا نیاورد به حسیب

چو می‌دهد همه چیزی به قدر حاجت من

چنان که بی‌خبر سیب ماه رنگ به سیب

ز بهر حفظ حیات آنچه بایدم ز کفاف

ز بهر کسب کمال آنچه بایدم ز کتیب

هزار سال اگر عمر من بود به مثل

مرا نیاز نیاید به آسیای نشیب

دو نعمتست مرا کان ملوک را نبود

به روز راحت شکر و به روز رنج شکیب