گنجور

 
قطران تبریزی

کنون که شد حضری بلبل و غراب غریب

بعید شد گل نار و گل بنفشه قریب

هزار دیبا در باغ گسترید صبا

نگارهاش بدیع و طرازهاش غریب

شده چو مذبح عیسی ز بلبل و گل باغ

درخت گل چو بپیروزه و عقیق صلیب

جهان پیر صبی وار پر حلی و حلل

هواش دایه و پستانش ابر و غیث حلیب

رقیب لشگر گلها شده است سرو سهی

فکنده بر سر گلها نقاب سبز رقیب

نقیب وار بیاید میان باغ شمال

فرو کشد ز رخ هر گلی نقاب نقیب

ز بوی گلها در بوستان هزار نسیم

ز بانگ مرغان در گلستان هزار نسیب

هزار دستان در پیش گل خروش کنان

چو لابه کردن عاشق بپیشگاه حبیب

گشوده سوی چمن نیم خفته نرگس چشم

چنان محب که دزدیده بنگرد بحبیب

خروش قمری چون راست کرده چنک و رباب

نسیم نسرین چون می بمشگ کرده ربیب

دمیده نرگس و بویش دمان چنانکه کسی

میان مجمر سیمین نهد بر آتش طیب

نوای بلبل بر شاخ گل چنانکه کند

فراز منبر خطبه بنام میر خطیب

ابوالمظفر پر فضل فضل بن قاورد

که بر معادی با رد قضای بد بقضیب

نواخته دل خواهنده جود او بنشاط

گداخته تن بدخواه خشم او چو قصیب

منجمان بدو صد سال کرد نتوانند

قیاص جود و حساب سخای میر حسیب

بگوش عاشق گرچه نسیب خوش باشد

سئوال سائل خوش تر بگوش او ز نسیب

بمهر چهرش کرده ملوک فتنه قلوب

مخالفانش مقلوب در فتان بقلیب

کسی که خدمت او کرد نام و نان اندوخت

چو خادمش نبود کس در این زمانه کسیب

بسان محتشمان یافته ولیش مراد

بسان ممتحنان حاسدش نشسته مریب

کسی که صلب ندارد بمهرش اندر دل

شودش موی بر اندامهاش مار صلیب؟

تمام گفت که داند مدیح او بجهان

تهی که داند کردن شعاب راز شعیب کذا

ایا بصورت و سیرت چو آن کجا کردند

برادرانش منسوب ذنب خویش بذیب

کسی که مهر تو جوید گهر برد بجوال

کسی که مدح تو گوید درم برد بجریب

مخالفان تو خوارند چون لباس لبس

منافقان تو خوارند چون سلیم نشیب

نجیب ابن نجیب ار عجیب باشد سخت

چو بنگری بملوک دگر بود نه عجیب

ولیک بر سر تو این مثل دروغ شده است

کنون نجیبی ماند نخست جد بحسیب؟

مخالفان تو رفتند جمله زیر تراب

رمیده جان و شکسته دل و شکسته تریب

ز جود دست تو آموخته است ضرب ضراب

به طعن و ضرب کنی به رعد و چو زر ضریب

ز آفرین و ثنای تو میر خالی نیست

زبان مرد زکی و دهان مرد لبیب

کسی که خسته تیغ تو گشت به نشود

اگرش خضر بود خادم و مسیح طبیب

به پیش همت والای تو سپهر برین

چنان نماید چون پیش کوه قاف کتیب

کسی که خورده بود شربتی شراب هوات

بر او شرنگ شود خوشتر از شراب شریب

بهر اشارت کرده ترا زمانه مصاب

بهر مراد ترا کرده روزگار مصیب

سلب چو پوشی روز بلای شیر دلان

بجای مغفر و درع آرزو کنند سلیب

چو تو جهان ایادی نپرویده جهان

چو تو خدای مهیمن نیافریده مهیب

ایا مهیب ملوک کیان و فر کیان

ز هیبت تو همه سال بد سگال کئیب

زبانت سائل پرسنده، را بفضل جواب

بیانت دعوت خواهنده را بجود مجیب

بود بفضل و ادب بر جهانیانت فخر

چو تو به شاهی فاضل نیامده است و ادیب

همیشه مدح توام بر زبان چو ذکر خدای

همیشه مهر توام در بدن چو باده زبیب

بطبع خواهم ز ایزد که پیش تو شب و روز

به پای باشم چون بو نواس پیش خصیب

عزیز داری شعر رهی و نیست عجب

ادب عزیز نباشد مگر بپیش ادیب

همیشه تا بود از ناز پیش خلق غزل

همیشه تا بود از غم نصیب خلق نجیب

مخالفان ترا باد غم ز گیتی بهر

موافقان ترا ناز از زمانه نصیب

همیشه شادان بادی به روی میر اجل

کتاب شادی با طبع هر دو شاه کتیب