گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

سنبل باغ شانه زد گیسو

دی برون برد رخت و شد یکسو

جسته از خواب نرگس بیمار

با بنفشه نشسته هم زانو

زیر لب خندخند غنچه سحر

گفت بس رازهای تو بر تو

فاخته باخته دل و از شوق

بر سر سرو میزند کوکو

قطره زد بسکه ابر مینائی

گشت گلزار غیرت مینو

بسکه نافه فشاند ابر بهار

شد ختا نافه ختن آهو

بتماشای شاهدان چمن

سرو استاده است بر لب جو

عندلیب چمن چو صوفی مست

بر گل ناز میزند هوهو

لخلخه سا شده هوای چمن

بسکه برخاست باد عنبر بو

ساقیا خیز و در قدح افکن

آنچه در خم نهفته ای و سبو

دور نو کن زمی در این دوران

تا کنی زخمه های کهنه زنو

گلشن ما بود به دشت نجف

خیز تا رو کنیم در آن کو