گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

شاهی طلبی خود بدر عشق گدا کن

چون شمع در این مرحله ترک سر و پا کن

دردی که بدرمانش درمانده فلاطون

از بوسه ساقی و لب جام دوا کن

بنمای هلال خم ابرو همه روی

زین جلوه تو خورشید و مه انگشت نما کن

بخرام بباغ ای گل و بر جا بنشان سرو

چون غنچه تبسم کن و گل جامه قبا کن

در عرصه محشر که شهیدان تو جمعند

بر جای دیت گوشه چشمی سوی ما کن

ای خازن جنت بعمل خانه فروشی

در بر رخ ما باز تو از بهر خدا کن

گویند گر آشفته بود رند و گنه کار

بر ما تو نظر نه به رخ آل عبا کن

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
جهان ملک خاتون

درد دل ما را ز کرم باز دوا کن

کامی ز لب لعل خودم زود روا کن

تا چند دهی وعده چو ابروی خودم کج

چون قامت خود راست شبی وعده وفا کن

من مهر تو ورزم تو خوری خون دل من

[...]

اهلی شیرازی

کام دلم از وصل بیک سجده روا کن

اینکار نه از بهر من از بهر خدا کن

محنت زده و تیره دل از شام فراقم

ای صبح سعادت نظری جانب ما کن

داغیست ز تبخاله می بر لب لعلت

[...]

فضولی

درد دل ما را ز ره لطف دوا کن

لطفی بنما چاره درد دل ما کن

عمریست که مشتاق لقاییم خدا را

زین بیش مشو پرده نشین عرض لقا کن

از پای در افتادم و از سر بگذشتم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فضولی
فیض کاشانی

مستانه برا گوشهٔ چشمی سوی ما کن

دردی بسر درد نه و نام دوا کن

از پرده برون آبگذر بر صف رندان

پنهان ز نظرها نظری جانب ما کن

گر لطف نداری و سر لطف نداری

[...]

صفایی جندقی

تدبیر علاج دل غم پرور ما کن

این درد دوا کن

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه