گنجور

 
اوحدی

باغ بسان مصر شد از رخ یوسف سمن

گشت روان ز هر طرف آب چو نیل در چمن

جامهٔ توبه زشت شد، وقت کنار کشت شد

بر صفت بهشت شد، باغ، به صد هزار فن

عمر عزیز شد به سر، تخت عزیز گل نگر

بر سر سبزهای تر، در بن شاخ نارون

لاله به موکب صبا، گفت: هزار مرحبا

غنچه خزید در قبا، گل بدرید پیرهن

غلغل مرغ زندخوان، رفت به گوش زندگان

زنده دلی، مکن نهان، روی چو مرده در کفن

ای شده روی زرد دین، هیچ نچیده ورد دین

کی برسی به درد دین؟ جز به صفای درد دن

هرچه بخواستی تویی، و آنچه نکاستی تویی

رو، که به راستی تویی، انجم این دو انجمن

فرع تویی و اصل تو، جنس تویی و فصل تو

هجر تویی و وصل تو، گر برسی به خویشتن

اوحدی، از مکان او مگذر و آستان او

چون شده‌ای از آن او، لاف مزن ز ما و من

 
 
 
مولانا

چند گریزی ای قمر هر طرفی ز کوی من

صید توایم و ملک تو گر صنمیم وگر شمن

هر نفس از کرانه‌ای ساز کنی بهانه‌ای

هر نفسی برون کشی از عدمی هزار فن

گرچه کثیف منزلم شد وطن تو این دلم

[...]

همام تبریزی

تازه شود حیات ما چون بگشاید او دهن

بوی گل است یا نفس آب حیات یا سخن

از نفسش مشام ما نافه مشک می‌شود

شاید اگر برون بری مجمر عود از انجمن

گر به چمن در آید او یاد نیاورد کسی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از همام تبریزی
خواجوی کرمانی

بلبل خوش سرای شد مطرب مجلس چمن

مطربه ی سرای شد بلبل باغ انجمن

خادم عیشخانه کوتاه بکشد چراغ را

زانک زبانه می زند شمع زمرّدین لگن

ساقی دلنواز گو داد صبوحیان بده

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه