گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

گشوده اند در خانه باز خماران

که تا تدارک روزه کنند میخواران

تو شمع خلوت انسی مرو بمحفل عام

بحفظ خویش نپردازی و پرستاران

متاع دین و دل از زلف و چشم او که برد

که راه قافله را بسته اند طراران

بیا چو باد سحرگه که جان بیفشانند

چو شمع صبحگهی در رهت هواداران

دوای این دل مجروح را زبوسه بیار

نهان بود بلبت چون شفای بیماران

حدیث عشق زآشفته بشنود بلبل

اگر چه دعوی بیهوده کرده بسیاران

اگر دلی بودت وقف کن بمهر علی

مباد آنکه دهی دل بخیل دلداران