گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

گشوده اند در خانه باز خماران

که تا تدارک روزه کنند میخواران

تو شمع خلوت انسی مرو بمحفل عام

بحفظ خویش نپردازی و پرستاران

متاع دین و دل از زلف و چشم او که برد

که راه قافله را بسته اند طراران

بیا چو باد سحرگه که جان بیفشانند

چو شمع صبحگهی در رهت هواداران

دوای این دل مجروح را زبوسه بیار

نهان بود بلبت چون شفای بیماران

حدیث عشق زآشفته بشنود بلبل

اگر چه دعوی بیهوده کرده بسیاران

اگر دلی بودت وقف کن بمهر علی

مباد آنکه دهی دل بخیل دلداران

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امیرخسرو دهلوی

دریغ صحبت دیرینه وفاداران

خوش آن نشاط و تنعم که بود با یاران

چو از شکفتن نورزو عیش یاد کنم

به چشم من گل، اگر نیستند از آن یاران

چو دوستان وفادار رخت بربستند

[...]

اوحدی

مرا مپرس که: چون شرمسارم از یاران؟

ز دست این دم چون برف و اشک چون باران

به خاک پای تو محتاجم و ندارم راه

بر آستان تو از زحمت طلب‌گاران

مرا ز طعنهٔ بیگانه آن جفا نرسید

[...]

خواجوی کرمانی

بمن رسید نوید وصال دلداران

چو کشته را دم عیسی و کشته را باران

چه نکهتست مگر بر گذار باد بهار

گشوده اند سر طبله های عطّاران

بحق صحبت و یاری که چون شوم در خاک

[...]

محتشم کاشانی

زهی ز دست کرم گسترت کرم باران

فدای دست و دلت جان این درم داران

به رنگ دست تو ابری ندیده چشم فلک

که سیم ناب و زر سرخ از آن بود باران

تفقد تو تدارک پذیر نیست که نیست

[...]

صائب تبریزی

حذر کن از عرق روی لاله رخساران

که می کند به دل سنگ رخنه این باران

دو چشم شوخ تو با یکدگر نمی سازند

که در خرابی هم یکدلند میخواران

همیشه داغ دل دردمند من تازه است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه