گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

دور از او چشم بد بزم وصالست این

بخت برآمد زخواب یا که خیالست این

چشم در رقیبان نخفت دیده انجم بدوخت

ورنه من و وصل دوست طرفه محالست این

نقش بتان در نظر کعبه ات اندر قفا

راه حقیقت کجاست عین ضلالست این

خون رزانت حرام خون جهانت حلال

خود چه حرامست آن یا چه حلالست این

شادی دوران غمست عشرت او ماتمست

غم بطرب مدغم است عین ملالست این

یکدمه دیدار دوست مغتنم است ای پسر

نقش رقیبست نقض محض کمالست این

غره شهر رجب موسم عیش و طرب

باده ننوشی عجب نیک بفالست این

از تو جهان شد جمیل پرده که برداشتی

پرتو سینا و طور یا که جمالست این

مدح علی را بگو دفتر فکرت بشو

خیز که آشفته را موسم حالست این

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode