دلا مسافرت از این دیار ویران کن
به کوی دوست چو مجنون سری به سامان کن
ز انس آدمیانت به غیر وحشت نیست
چو وحشیان تو قراری ز نوع انسان کن
طبیب نیست درین شهر بند و تو رنجور
پی علاج خود ای دل تو فکر درمان کن
تو راز کسوت صحبت به جز ملال نخواست
بیا و خویشتن از این لباس عریان کن
قناعتی کن و رو کنج عزلتی بگزین
ز کنج فقر تفاخر به پادشاهان کن
برای آنکه بخندی چو غنچه وقت سحر
به نیم شب مژه چون ابر خیز و گریان کن
نگین خاتم جم در نجف به دست علیست
وداع اهرمن کشور سلیمان کن
بجوی بر در کریاس مرتضی راهی
ز افتخار و شرف جا به فرق کیوان کن
تو را در آتش نمرود شهوت است و مقام
به ترک نفس تو آذر به خود گلستان کن
به حرص و شهوت و آزی اسیر در شیراز
ببر تو بیخ هوس را و ترک شیطان کن
به جوز زلف نکویان کناری آشفته
تو را که گفت که خود را چنین پریشان کن
بنه مرکب تازی تو زین و رخت ببند
به جان عزیمت خاک شه خراسان کن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عَصیب و گُرده برون کن ، وزو زَوَنج نورد
جگر بیاژن و آگنج ازو بسامان کن
بجوش گردن و بالان و زیره باکن از وی
نمک بسای و گذر بر تَبَنْگوی نان کن
به گربه ده و به عَکّه سُپُرز وخیم همه
[...]
کرم به ابر سبکدست همچو عمان کن
تمام روی زمین را رهین احسان کن
ز باده چهره گلرنگ را فروزان کن
ز قطره های عرق بزم را چراغان کن
به شکر این که جبین گشاده ای داری
[...]
حدیث نفس مرا گفت ترک عرفان کن
ببند طرف ز دولت ز فقر کتمان کن
چه گفت گفت که ترک وصال جانان کن
بیار روی بتن پشت بر دل و جان کن
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.