زهی ز دست کرم گسترت کرم باران
فدای دست و دلت جان این درم داران
به رنگ دست تو ابری ندیده چشم فلک
که سیم ناب و زر سرخ از آن بود باران
تفقد تو تدارک پذیر نیست که نیست
ز ممکنات سبک باری گران باران
ز گرم خونی و غمخواری تو کار حسد
به این رسیده که خونم خورند غمخواران
مدد که درین ملک رتبه سنجانند
سبک کنندهٔ قدر بزرگ قداران
نوشت نسخهٔ امساک و صبر هر که گرفت
به جز تو در مرض فقر نبض بیماران
جهان به چشم مبیناد محتشم من بعد
به جز تو گر بودش چشم یاری از یاران
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به توصیف فضیلتها و زیباییهای معشوق میپردازد و از احساساتش نسبت به او سخن میگوید. او به دست و دل معشوق به عنوان منبعی از رحمت و نعمت اشاره میکند و مَثَل هایی از باران و طلا برای توصیف خوبیهای او به کار میبرد. شاعر همچنین به دشواریهای زندگی و تأثیر منفی حسد اشاره میکند و ابراز نیاز به کمک در مواجهه با مشکلات میکند. در نهایت، او تأکید میکند که جز معشوق، هیچ چیز دیگری نمیتواند مرهمی بر دردها و غمهایش باشد.
هوش مصنوعی: سازندهای بزرگ و مهربان، ارمغانهایش مانند باران، نیکویی و لطفش فراوان است. جانم را فدای دست و دل تو میکنم، ای صاحبدستهای گرانقدر.
هوش مصنوعی: در آسمان، چشمان فلک هیچ ابری را ندیدهاند که به زیبایی و رنگ دست تو باشد، زیرا باران از نقره خالص و طلا سرخ به وجود آمده است.
هوش مصنوعی: نگاه محبت آمیز تو قابل جبران نیست، زیرا از دنیای ممکنات، سبکی وجود ندارد که بتواند سنگینی آن را تحمل کند.
هوش مصنوعی: عشق و محبت و سختیهای تو باعث شده است که حسادت به جایی برسد که حتی دشمنانم میخواهند از غم و درد من بهرهبرداری کنند.
هوش مصنوعی: کمک کن که در این سرزمین مقام و جایگاه را مشخص کنند، کسی که ارزشهای بزرگ را سبک میکند.
هوش مصنوعی: هر کسی که در درمان فقر و تنگدستی، نسخهٔ صبر و خودداری را بگیرد، به جز تو که در این بیماری، احساس ناتوانی میکند.
هوش مصنوعی: در این دنیا، من فقط به تو نگاه میکنم و هیچ کس دیگری برایم اهمیت ندارد، حتی اگر دیگران هم به من نگاه کنند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دریغ صحبت دیرینه وفاداران
خوش آن نشاط و تنعم که بود با یاران
چو از شکفتن نورزو عیش یاد کنم
به چشم من گل، اگر نیستند از آن یاران
چو دوستان وفادار رخت بربستند
[...]
مرا مپرس که: چون شرمسارم از یاران؟
ز دست این دم چون برف و اشک چون باران
به خاک پای تو محتاجم و ندارم راه
بر آستان تو از زحمت طلبگاران
مرا ز طعنهٔ بیگانه آن جفا نرسید
[...]
بمن رسید نوید وصال دلداران
چو کشته را دم عیسی و کشته را باران
چه نکهتست مگر بر گذار باد بهار
گشوده اند سر طبله های عطّاران
بحق صحبت و یاری که چون شوم در خاک
[...]
حذر کن از عرق روی لاله رخساران
که می کند به دل سنگ رخنه این باران
دو چشم شوخ تو با یکدگر نمی سازند
که در خرابی هم یکدلند میخواران
همیشه داغ دل دردمند من تازه است
[...]
گشوده اند در خانه باز خماران
که تا تدارک روزه کنند میخواران
تو شمع خلوت انسی مرو بمحفل عام
بحفظ خویش نپردازی و پرستاران
متاع دین و دل از زلف و چشم او که برد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.