گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

ای حرف سر زلف تو سودای حریفان

این طرفه که دل میبری از دست ظریفان

چون باد خزان است و زان در چمن دهر

کردیم عبث خدمت سرو و گل و ریحان

پیمانه کشم تازه کنم عهد بساقی

بشکست اگر یار کهن شیشه پیمان

آشفته بجز زلف بتان جا نگرفتم

شد عمر گرانمایه بسودای پریشان

در دست نماند است بجز باد مرا هیچ

ناچار علی را بزنم دست بدامان

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
کسایی

این گنبد گردان که برآورد بدین سان

…ـان

ای منظره و کاخ برآورده به خورشید

تا گنبد گردان بکشیده سر ایوان

فرخی سیستانی

تاچون ز در باغ درآید مه نیسان

از دیدن او تازه شود روی بساتین

ناصرخسرو

این گنبد پیروزهٔ بی‌روزن گردان

چون است چو بستان گه و گاهی چو بیابان؟

من خانه نه دیدم نه شنیدم به جز این نیز

یک نیمه بیابان و دگر نیمه گلستان

ناگاه گلستانش پدید آرد گلها

[...]

ازرقی هروی

المنه لله که خورشید خراسان

از برج شرف گشت دگر باره درخشان

المنه لله که آراست دگر بار

دیوان خراسان بسزاوار خراسان

المنه الله که از کشتی عصمت

[...]

قطران تبریزی

آن غیرت یزدان نگر و قدرت یزدان

از قدرت یزدان چه عجب غیرت چندان

هرگز نرسد کس بسر قدرت ایزد

هرگز نرسد کس بسر غیرت یزدان

گه کوه و بیابان کند از باغ و بساتین

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه