گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

ای حرف سر زلف تو سودای حریفان

این طرفه که دل میبری از دست ظریفان

چون باد خزان است و زان در چمن دهر

کردیم عبث خدمت سرو و گل و ریحان

پیمانه کشم تازه کنم عهد بساقی

بشکست اگر یار کهن شیشه پیمان

آشفته بجز زلف بتان جا نگرفتم

شد عمر گرانمایه بسودای پریشان

در دست نماند است بجز باد مرا هیچ

ناچار علی را بزنم دست بدامان

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode