گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

رقیب کرده به باغ تو عزم گردیدن

بود نظاره گلچین برای گلچیدن

میان بلبل و گلچین از آن بود غوغا

که این به غارت و او از برای گل دیدن

اگر چه گفت سخن چین حدیثی از دهنت

ولی به هیچ نباید ز دوست رنجیدن

رسید موکب سلطان عشق عقل بنه

بساط کهنه بباید ز خانه برچیدن

جناب عشق بلند است ای حکیم برو

کجا به وهم توان این قیاس سنجیدن

به غیر خار نیاید به زیر پهلویم

روم به بستر چون بی تو بهر خسبیدن

ز دام تو نتواند گریخت آشفته

که مرغ بسته نیارد ز جای جنبیدن

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode