گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

حذر کن ای دل از زخم کمند غمزه خوبان

که از فولاد می‌آرد گذر این آهنین‌پیکان

شبی سرخوش به میخانه شدم در حلقهٔ مستان

گروهی پاک دل دیدم بری از مکر و از دستان

مرا کز مسجد و میخانه راند برهمن یا شیخ

نشاید خواندنم کافر نباید گفت با ایمان

نپایی لاجرم پیمان و لابد بشکنی عهدم

که هر سنگین دلی ناچار آخر بشکند پیمان

مرا دیده است طوفان‌خیز و آهم برق سوزنده

چه منت دارم از برق و چه خجلت دارم از باران

بنه این عاریت جامه برای نفس خودکامه

که چون خورشید نورافشان شوی با این تن عریان

سیه گشته ورق ای دل به بازار دیده خونابه

که حاصل نیست عاشق را به جز از دیدهٔ گریان

چمان سروی چو من داری اگر در بوستان دل

نیاری در چمن رفتن نخواهی ماند در بستان

سر زلف پریشانت به دست غیر کمتر ده

ببخشا از سر رحمت تو بر آشفتهٔ حیران

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عنصری

سپهسالار لشکرشان یکی لشکر کاری

شکسته شد از و لشکر ولیکن لشکر ایشان

فرخی سیستانی

چه روز افزون و عالی دولتست این دولت سلطان

که روز افزون بدو گشته ست ملک و ملت و ایمان

بدین دولت زیادت شد به اسلام اندرون قوت

بدین دولت پدید آمد به تعطیل اندرون نقصان

بدین دولت جهان خالی شد از کفران و ازبدعت

[...]

عسجدی

خجسته دولت عالی همین کرد ای ملک پیمان

که فتحی نو دهد هر روز از یک گوشه کیهان

فرود آرد سپاهت را به گرد کشور عاصی

برآرد گرد از آن کشور بسوی گنبد گردان

برانگیزد ز شادروان سپاه پادشاهی را

[...]

ناصرخسرو

چه گوئی؟ ای شده زین گوی گردان پشت تو چوگان

به دست سالیان شسته زمان از موی تو قطران

ز قول رفته و مانده چه بر خواندی و چه شنودی؟

چه گفتند این و آن هر دو؟ چه چیز است این، چه چیز است آن؟

گر این نزدیک را گوئی و آن مر دور را گوئی

[...]

منوچهری

چو رستم گشت در کوشش، چو حاتم گشت در بخشش

چو لقمان گشت در حکمت، چو سلمان گشت در عرفان

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه