تا به کی ای چشم مست فتنه برانگیختن
دست نگارین بس است از پی خون ریختن
خون خود آخر به خاک بر درت آمیختم
با تو میسر نشد گرچه برآمیختن
توسن نازت چو شد رام به میدان حسن
گرد ز هستی خلق بایدت انگیختن
چشم تو بست از مژه راه به اهل نظر
جز به خم زلف تو کو ره بگریختن
تلخی دشنام تو زان لب شیرین عطاست
چارهٔ سوداییان گلشکر آمیختن
هر که چو آشفته کرد بیم ز چاهِ ذَقَن
در خمِ زلفینِ تو بایدش آویختن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گر متصور شدی با تو در آمیختن
حیف نبودی وجود در قدمت ریختن
فکرت من در تو نیست در قلم قدرتیست
کاو بتواند چنین صورتی انگیختن
کیست که مرهم نهد بر دل مجروح عشق
[...]
چند ز آشوب می فتنه برانگیختن
مست برون تاختن و خون کسان ریختن
خون مرا ریختی دست من و دامنت
گر نه به فتراک خویش خواهیم آویختن
قاعده عشق چیست شرط محبت کدام
[...]
چون کنی از لعل لب میل شکر ریختن
هر طرف ارزان شود جان به لب آویختن
خنده زنان هر زمان می نگری بر فلک
عقد ثریا شود مایل بگسیختن
مه همه تن رو شده چون نگرد بر رخت
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.