گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

ایکه زباده ی ازل هست بلعل تو نشان

آب بیار و آتشم از می و لعل وانشان

ساقی بزم میکشان از لب لعل و جام می

باده بزاهدان بده نشاء بعارفان چشان

مست زساقی اند پس باده کشان بزم عشق

هوش زد خدایرا از چه دهی به بیهشان

تا که بود بکامشان لذت درد عشق تو

میل خوشی نمیکنند از سر شوق ناخوشان

شوق نزول عشق را داد بغافلان خبر

مرده زبرق میبرد پیش فسرده آتشان

من نه خود از قفای تو میدوم از جفای تو

زلف سیاه سرکشت میکشدم کشان کشان

عشق تو بی نشان بود نام نداشت عاشقت

ذکر دهان تو بود ورد زبان خوامشان

باده خوشگوار کو عارف هوشیار کو

مست زدر چو میرسد ساقی بزم میکشان

گشته باهوان چین زاهو چشم طعنه زن

بر مه و آفتاب شد زلف تو آستین فشان

همچو کتان زنور مه گشته دل تو منهدم

آشفته دل نهاده تا که بمهر مه وشان

کاه بود گناه ما در بر کوه رحمتش

آنکه میان بخدمتش بسته فلک زکهکشان

مظهر شاهد ازل شاهده بزم لم یزل

شاه نجف که همچو او ممکن نی بفروشان

 
 
 
سعدی

سخت به ذوق می‌دهد باد ز بوستان نشان

صبح دمید و روز شد خیز و چراغ وانشان

گر همه خلق را چو من بی‌دل و مست می‌کنی

روی به صالحان نما خمر به زاهدان چشان

طایفه‌ای سماع را عیب کنند و عشق را

[...]

کمال خجندی

سوخت به داغ غم چنان دل که نماند ازو نشان

پیش من آدمی نشین آتش جان من نشان

بینو مرا ز تشنگی آمده بود جان به لب

داد ز آب زندگی خال لب توأم نشان

تا فکنی به زیر با جان جهانیان همه

[...]

فروغی بسطامی

ای که ز آب زندگی لعل تو می‌دهد نشان

خیز و به دیده‌ام نشین، آتش دل فرونشان

با همه جهد از آن کمر، هیچ نداشتم خبر

با همه سعی از آن دهن، هیچ نیافتم نشان

سر خوش و مست و بیهشم، در همه نشه‌ای خوشم

[...]

اقبال لاهوری

خیز و بخاک تشنه ئی بادهٔ زندگی فشان

آتش خود بلند کن آتش ما فرونشان

میکدهٔ تهی سبو حلقه خود فرامشان

مدرسهٔ بلند بانگ بزم فسرده آتشان

فکر گره گشا غلام دین بروایتی تمام

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه