گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

ای که به‌ جاه و منزلت ره نبرد خیال من

از خم زلف مو به مو باز بپرس حال من

ناله زیر و بم کشم تا که رسد به گوش تو

تا که چو چنگ می‌دهد زلف تو گوشمال من

عید کنند خلق اگر در مه روزه از هلال

عید منست روی تو ابروی تو هلال من

زهره به مشتری قران گرچه بسی کند ولی

سعد نه تا نشد به تو نوبت اتصال من

راند به کام دشمنان دوست مر او بریخت خون

گو بنشین و عیش کن دشمن بدسگال من

گفتم جان به کف روم تا که به دستش آورم

وصل تو محتمل نشد با همه احتمال من

آشفته آفتاب را سجده مکن که گویدم

عکس علی عیان شود زآینه‌ی جمال من

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عراقی

ای رخ جان فزای تو گشته خجسته فال من

باز نمای رخ، که شد بی تو تباه حال من

ناز مکن، که می‌کند جان من آرزوی تو

عشوه مده، که می‌دهد هجر تو گوشمال من

رفت دل و نمی‌رود آرزوی تو از دلم

[...]

سعدی

وه که جدا نمی‌شود نقش تو از خیال من

تا چه شود به عاقبت در طلب تو حال من

ناله زیر و زار من زارتر است هر زمان

بس که به هجر می‌دهد عشق تو گوشمال من

نور ستارگان ستد روی چو آفتاب تو

[...]

آشفتهٔ شیرازی

صرف خیال دوست شد منصب و جاه و مال من

کرد کمال من فلک از چه سبب وبال من

غنج دلال و عشوه ات ناز تو و کرشمه ات

گشت نصیب این و آن وای من و خیال من

آه که کرد مدعی وه که نکردم دلبرم

[...]

صفایی جندقی

تا سر تو جدا ز تن سر به بدن وبال من

بعد تو انتصاب جان موجب انفعال من

یاد تو از روان من نام تو از مقال من

ذکر تو از زبان من فکر تو از خیال من

غروی اصفهانی

سوخت ز آتش غم هجر تو پر و بال من

چون شب تار روز من هفته و ماه و سال من

نقش تو در ضمیر من مونس لایزال من

ذکر تو از زبان من فکر تو از خیال من

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه