گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

ما زآزادگان پادشهیم

پادشه را مقیم بارگهیم

ملک گیریم گرچه بی سپهیم

تاج بخشیم گرچه بی کلهیم

رشک بر ماه اوج اونبریم

ماکه با یوسفی چنین بچهیم

سود بر مه کلاه گوشه فقر

روشنی بخش آفتاب و مهیم

پیش ارباب صنعت اکسیریم

در نظرها اگر چه خاک رهیم

بر بساط جم است تکیه ما

گرچه بر باد داده دستگهیم

تو زاغماض عفو خود آگاه

ما بتقصیر خویشتن گوهیم

زده بر چهره آب مهر علی

گرچه زاعمال خویش روسیهیم

عشق آشفته گر گناه بود

ما بفتوای عشق بی گنهیم