گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

از دهان تو حدیثی چو بوهم اندیشم

عقده نقطه موهوم شود حل پیشم

تا زابروی کجش یافته ام خط امان

از کجیهای تو ای چرخ کجا اندیشم

گر بود ساقی ما بر سر پیمان الست

من به پیمانه کشی از همه مستان پیشم

شاید از کیش زچرخم پی قربان آرند

زانکه قربانی تو ای بت کافر کیشم

تاج سر خاک رهت کسوت من مهر رخت

در طریقت عجبی نیست اگر درویشم

من و بوسیدن نوشین لب به از عسلست

که چو زنبور زنند از همه جانب نیشم

منکه از ناوک خونریز نظر مجروحم

آه از آن روز که بهبود پذیرد ریشم

بر درت طوق بگردن رسد آشفته شها

که سگانت بشمارند زلطف از خویشم

دشت پرگرگ بود مرتعم ایدست خدا

تو بر آن گله شبانی و منت آن میشم