گنجور

 
شیخ محمود شبستری

در خودی کرده ​ای خدا را گم

این انتم فانّه معکم

دست او طوق گردن جانت

سر برآورده از گریبانت

به تو نزدیکتر ز حبل ورید

تو در افتاده در ضلال بعید

چند گردی به گرد هر سر کوی

درد خود را دوا هم از خود جوی

بر تو نزدیک گردد این ره دور

گر نشینی به پیشگاه حضور

شیب و بالا و پیش و پس منگر

درکش اندر زه گریبان سر

خیره هر در ز جست و جوی مزن

در این خانه نیست جز روزن

زدن دست و پا پریشانی است

سر بنه آخر این چه پیشانی است

نردبان پایۀ سراچۀ غیب

هست از دامن تو تا ز جیب

سخن راه بر خود آسان کن

چاک دامن زه گریبان کن

تا نداری از این حدیث شگفت

بشنو آخر که بایزید چه گفت

قصّۀ «ان سلخت من جلدی

انا هو و هو انا وحدی»

سخن آن که مرد آگاه است

«لیس فی جبّتی سوی اللّه» است

 
 
 
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]