گنجور

 
مولانا

یا رب چه یار دارم شیرین شکار دارم

در سینه از نی او صد مرغزار دارم

قاصد به خشم آید چون سوی من گراید

گوید کجا گریزی من با تو کار دارم

من دوش ماه نو را پرسیدم از مه خود

گفتا پی‌اش دوانم پا در غبار دارم

خورشید چون برآمد گفتم چه زردرویی

گفتا ز شرم رویش رنگ نضار دارم

ای آب در سجودی بر روی و سر دوانی

گفتا که از فسونش رفتار مار دارم

ای میرداد آتش پیچان چنین چرایی

گفتا ز برق رویش دل بی‌قرار دارم

ای باد پیک عالم تو دل سبک چرایی

گفتا بسوزد این دل گر اختیار دارم

ای خاک در چه فکری خاموشی و مراقب

گفتا که در درونه باغ و بهار دارم

بگذر از این عناصر ما را خداست ناصر

در سر خمار دارم در کف عقار دارم

گر خواب ما ببستی بازست راه مستی

می دردهد دودستی چون دستیار دارم

خاموش باش تا دل بی‌این زبان بگوید

چون گفت دل نیوشم زین گفت عار دارم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۱۶۹۲ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سعدی

باز از شراب دوشین در سر خمار دارم

وز باغ وصل جانان گل در کنار دارم

سرمست اگر به سودا برهم زنم جهانی

عیبم مکن که در سر سودای یار دارم

ساقی بیار جامی کز زهد توبه کردم

[...]

سلمان ساوجی

از گلستان رویت، در دیده خار دارم

وز رهگذار کویت، در دل غبار دارم

روز الست گشتم، مست از خمار چشمت

هر دردسر که دارم، من زان خمار دارم

بیمارم از دو چشمت، آشفته از دو زلفت

[...]

آشفتهٔ شیرازی

ساقی بیار بوسم کز می خمار دارم

وز بحر هستی امشب میل کنار دارم

ناصح مده تو پندم کز عشق ناگزیرم

مستم بکن تو ساقی کز عقل عار دارم

در آینه شهودم کی یار رخ نماید

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از آشفتهٔ شیرازی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه