تو مگو که ناسزا بود خدایت ار بگفتم
تو بتی و من برهمن سزد ار بسجده افتم
منم آه آن گل زرد ببوستان صنعت
تو چنین بپروریدی نه بخویشتن شکفتم
بدل آتشم نهان بود و چو شمع شعله ای زد
بفکنده پرده از راز که بارها نهفتم
بهوای آنکه آئی تو بخلوت درونم
همه پای تا بسر جان زغبار تن برفتم
بخیال لعل نوشت که رقیب قوت جان کرد
همه شب زنوک مژگان در آبدار سفتم
تو که شیر کردگاری سگ خود مران خدا را
سر خود نهاده بر دست بدرگهت بخفتم
سخنی بجذبه آشفته مگو که کس نگیرد
چو به خویش آمدی باز بگو که من نگفتم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چو تو آمدی مرا بس که حدیث خویش گفتم
چو تو ایستاده باشی ادب آن که من بیفتم
تو اگر چنین لطیف از در بوستان درآیی
گل سرخ شرم دارد که چرا همیشکفتم
چو به منتها رسد گل برود قرار بلبل
[...]
نفسی برون ندادم که حدیث دل نگفتم
سخنی نگفتم از تو که ز دیده در نسفتم
چه کنون نهفته گریم که شدم ز عشق رسوا
که به روی آبم آمد، غم دل که می نهفتم
من از آن گهی که دیدم به دو چشم خوابناکت
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.