گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

من که نتوانم هوس را پای در دامن کشم

کی توانم عشق را دستی به پیرامن کشم

گر عروسان چمن پیشت به خوبی دم زنند

از قفا بیرون زبان هرزه سوسن کشم

تا مسم را زر کند اکسیر سازی در کجاست

روی آنم نیست تا خود منت از آهن کشم

من جم بی‌خاتمم بر مسند اقلیم فقر

خجلت از بی‌خاتمی باید ز اهریمن کشم

عشقم اندر سینه و دل تابع نفس هوا

دوستم هم‌کاسه و من باده با دشمن کشم

چشم شاهدباز و دل شد مبتلای این و آن

نفس در عصیان و فردا این غرامت من کشم

رحمتی ای عشق تا کی من برم منت ز عقل

آخر ای جان همتی تا چند بار تن کشم

جلوه‌ای ای یوسف مصری که شد چشمم سفید

چند باید انتظار بوی پیراهن کشم

از سر آشفته به گردن منتی باشد مرا

تا به زیر ...مهر مرتضی گردن کشم