نفسی برون ندادم که حدیث دل نگفتم
سخنی نگفتم از تو که ز دیده در نسفتم
چه کنون نهفته گریم که شدم ز عشق رسوا
که به روی آبم آمد، غم دل که می نهفتم
من از آن گهی که دیدم به دو چشم خوابناکت
به دو چشم خوابناکت که اگر شبی بخفتم!
همه خلق خواند مجنون ز پی توام که هر دم
به صبا پیام دادم، به پرنده راز گفتم
من اگر ز دیده رفتم سر کوی تو، چه رنجی
که رهی ز دور رفتم، نه ستانه تو رفتم
شب من هزار ساله، تو به سینه طرفه کاری
که هزار ساله راهم به میان و با تو خفتم
رسدت که بوی خسرو نکشی که نازنینی
که من آن گل عذابم که ز خار غم شگفتم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از احساسات عمیق و رازهای دل خود سخن میگوید. او به عشق و دلتنگی خود اشاره میکند و به این نکته میپردازد که هرگز نتوانسته است احساساتش را به راحتی بیان کند. عشق او او را رسوا کرده و غم دلش به وضوح نمایان شده است. شاعر به زیبایی چشمان معشوقش اشاره میکند و میگوید که حتی در خواب هم نمیتواند او را فراموش کند. او بر این باور است که دیگران او را مجنون عشق معشوقش میشناسند و این عشق برایش عذابی گران است. در پایان، شاعر با احساساتی پر از درد و longing به گل و خار عشق اشاره میکند و نشان میدهد که چقدر این عشق برایش پیچیده و دشوار است.
هوش مصنوعی: نفس خود را بیرون نیاوردم و از احوال دلم چیزی نگفتم. هیچ سخنی از تو بیان نکردم، چرا که تو را از دلم بیرون نکردهام.
هوش مصنوعی: اکنون چه چیزی را در دل پنهان کنم وقتی عشق مرا رسوا کرده است؟ درد و غم عاشقانهام به وضوح و به مانند روی آب مشخص شده است، در حالی که سعی داشتم آن را از دیگران مخفی نگه دارم.
هوش مصنوعی: من از زمانی که تو را با چشمان خوابآلودت دیدم، در دل آرام نگرفتم و هر گاه که میخوابم، به یاد تو هستم!
هوش مصنوعی: همه مردم به عشق و دیوانگی مجنون اشاره میکنند، زیرا من به خاطر تو هر لحظه با نسیم پیامی فرستادم و به پرندهها راز دلم را گفتم.
هوش مصنوعی: اگر من از چشم تو دور شوم و به خیابان تو نرسم، چه دردی دارد وقتی از دوری تو دور شدم، نه اینکه از تو دور شدم.
هوش مصنوعی: شب برای من به اندازهی هزار سال طولانی شده است. تو در دل من شور و حال خاصی ایجاد کردهای که انگار هزار سال است که با تو در میانهام و در کنار تو آرام گرفتهام.
هوش مصنوعی: بله، در اینجا شاعر به زیبایی و لطفی که از محبوبش دریافت میکند اشاره میکند. او مانند گل زیبا با حسرت و غم از خاری که او را آزار میدهد، سخن میگوید. این به معنای آن است که او در درون خود درد و رنجی حس میکند، اما همچنان به زیبایی محبوبی که دارد، افتخار میکند. در واقع، او از وابستگیاش به محبوب و از عذابی که احساس میکند، صحبت میکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چو تو آمدی مرا بس که حدیث خویش گفتم
چو تو ایستاده باشی ادب آن که من بیفتم
تو اگر چنین لطیف از در بوستان درآیی
گل سرخ شرم دارد که چرا همیشکفتم
چو به منتها رسد گل برود قرار بلبل
[...]
تو مگو که ناسزا بود خدایت ار بگفتم
تو بتی و من برهمن سزد ار بسجده افتم
منم آه آن گل زرد ببوستان صنعت
تو چنین بپروریدی نه بخویشتن شکفتم
بدل آتشم نهان بود و چو شمع شعله ای زد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.