تو مگو که ناسزا بود خدایت ار بگفتم
تو بتی و من برهمن سزد ار بسجده افتم
منم آه آن گل زرد ببوستان صنعت
تو چنین بپروریدی نه بخویشتن شکفتم
بدل آتشم نهان بود و چو شمع شعله ای زد
بفکنده پرده از راز که بارها نهفتم
بهوای آنکه آئی تو بخلوت درونم
همه پای تا بسر جان زغبار تن برفتم
بخیال لعل نوشت که رقیب قوت جان کرد
همه شب زنوک مژگان در آبدار سفتم
تو که شیر کردگاری سگ خود مران خدا را
سر خود نهاده بر دست بدرگهت بخفتم
سخنی بجذبه آشفته مگو که کس نگیرد
چو به خویش آمدی باز بگو که من نگفتم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به عشق و دلدادگی خود میپردازد و با استفاده از تمثیلها و استعارهها، احساسات عمیق و رازآلودش را بیان میکند. او میگوید که حتی اگر خداوند را ناسزا بگوید، چون دلش به عشق معشوق وابسته است، به سجدهاش میافتد. شاعر به جنگ داخلی خود اشاره میکند که بین عشق و عقل در حال وقوع است و از گرمای عشق میسوزد. او احساس میکند که برای دیدن معشوقش همه چیز را فدای عشقش میکند و در نهایت به این نتیجه میرسد که عشق و جذبههای آن بالاتر از هر چیز دیگری است، حتی اگر نتواند همه احساساتش را به زبان بیاورد.
هوش مصنوعی: تو نگو که خداوندت نیکو نیست اگر بگویم تو معبودی و من بندهی تو، سزاوار است که بر خاک بیفتم و سجدهات کنم.
هوش مصنوعی: من همان حسرت و اندوه آن گل زرد هستم که در باغ هنرت پرورش یافتهام، اما نه به خاطر خودم شکفتهام.
هوش مصنوعی: من در دل آتش نهانم و وقتی که شعلهای برافروخته میشود، پرده از رازهایی که بارها پنهان کردهام، کنار میرود.
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه تو به خلوت درونم بیایی، همه چیز رابه جانم بخشیدم و از غبار وجودم پاک شدم.
هوش مصنوعی: در فکر لبی زیبا و دلربا بودم که رقیب با چشمانش روح من را تحت فشار قرار داد و تمام شب با مژگانش به من مینگریست.
هوش مصنوعی: ای کسی که مانند شیر قدرتمند بودی، سگ خود را دور کن و خداوند را بر روی دست خود قرار نده، من از ترس تو به پناهگاه آمدهام.
هوش مصنوعی: حرفی در حالتی پرهیجان و آشفته نزن، زیرا دیگران از آن متوجه نخواهند شد. وقتی به خودت برگشتی و آرام تر شدی، میتوانی بگویی که من چنین چیزی نگفتم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چو تو آمدی مرا بس که حدیث خویش گفتم
چو تو ایستاده باشی ادب آن که من بیفتم
تو اگر چنین لطیف از در بوستان درآیی
گل سرخ شرم دارد که چرا همیشکفتم
چو به منتها رسد گل برود قرار بلبل
[...]
نفسی برون ندادم که حدیث دل نگفتم
سخنی نگفتم از تو که ز دیده در نسفتم
چه کنون نهفته گریم که شدم ز عشق رسوا
که به روی آبم آمد، غم دل که می نهفتم
من از آن گهی که دیدم به دو چشم خوابناکت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.