ای آفت دین و خصم اسلام
ای فتنه دهر و شور ایام
ای رهزن پارسا و زاهد
ای صوفی شهر از تو بدنام
گفتی که بکوی من وطن کن
شاید بسگان من شوی رام
تا پوست و استخوانیم بود
کردند از او نهار یا شام
اکنون که زهستی اوفتادم
رانند مرا زهر در و بام
من ماندم و دل که صید وحشی است
با هیچکسی نمیشود رام
تو سر خوش و با رقیب در بزم
گه بوسه دهی و گه کشی جام
یا مرغ اسیر خودرها کن
یا زود بکش که گیرد آرام
از آتش ما خبر ندارد
مشنو تو حدیث زاهد خام
آشفته زوصل روی خوبان
خواهی که بری تمتع و کام
پرواز کن از دیار شیراز
بر طوف در نجف کن اقدام
ورنه بنشین و از خم دل
چون من قدحی زخون بیاشام
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به انتقاد از افرادی میپردازد که به ظاهر زاهد و پارسا هستند، اما در باطن دچار فریب و خودخواهیاند. گوینده به این افراد میگوید که اگر حقیقتاً میخواهند به او کمک کنند، باید به دل او توجه کنند و از درد او آگاه باشند. او در تنهایی و آشفتگی احساس میکند که نمیتواند با هیچکس ارتباط برقرار کند. در نهایت، او از این افراد میخواهد که یا او را رها کنند یا به او کمک کنند تا از این وضعیت آزاد شود. این شعر به نوعی به تضاد بین ظاهر و باطن انسانها و نیرنگهای اجتماعی اشاره دارد.
هوش مصنوعی: ای منبع مشکلات دین و دشمن اسلام، ای تلاطم زمان و هیجان روزگار.
هوش مصنوعی: ای دزد خوشنام و پارسا، ای زاهد و صوفی شهر، به خاطر تو این شهر بدنام شده است.
هوش مصنوعی: گفتی که به خانه من بیایی و شاید با این کار از کسان من آرامش بگیری.
هوش مصنوعی: تا زمانی که زندهایم، از او غذای ناهار یا شام تهیه میکنیم.
هوش مصنوعی: اکنون که در این دنیا هستم، دچار مشکلات و خطرات شدهام که به من آسیب میزنند.
هوش مصنوعی: من تنها ماندهام و دل من مانند یک حیوان وحشی است که با هیچکس نمیتوانم آن را آرام کنم.
هوش مصنوعی: تو خوشحال و شاداب هستی، در جمع با رقیبان مینشینی. گاهی بوسه میزنی و گاهی جام مینوشی.
هوش مصنوعی: یا مرغی را که در قفس است آزاد کن یا زودتر بکش که تا آرام بگیرد.
هوش مصنوعی: از آتش درون ما کسی خبری ندارد، پس درباره ما سخنان این زاهد نادان را نشنو.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی از زیبایی و لطف چهرهی خوبان بهرهمند شوی، باید در دل آشفتگی و دلتنگی را تحمل کنی.
هوش مصنوعی: از شهر شیراز بیرون برو و به طرف نجف حرکت کن.
هوش مصنوعی: اگر نمیخواهی از درد و رنج دل بگویی، پس بهتر است نشستی و مانند من از جامی که از اشک پر شده، بنوشی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای ساقی خیز و پر کن آن جام
کافتاده دلم ز عشق در دام
تا جام کنم ز دیده خالی
وز خون دو دیده پر کنم جام
ایام چو ما بسی فرو برد
[...]
ای بر ورق تو درس ایام
ز آغاز رسیده تا به انجام
عشق است که هم می است و هم جام
عشق است می حریف آشام
این جام جهاننمای اول
عکسی بود از صفای آن جام
وین غمزهٔ نیم مست ساقی
[...]
ای برده نماز من ز هنگام
هین وقت نماز شد بیارام
ای خورده تو خون صد قلندر
ای بر تو حلال خون بیاشام
عشق تو و آنگهی سلامت
[...]
گل را مبرید پیش من نام
با حسن وجود آن گل اندام
انگشتنمای خلق بودیم
مانند هلال از آن مه تام
بر ما همه عیبها بگفتند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.