گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

ای آفت دین و خصم اسلام

ای فتنه دهر و شور ایام

ای رهزن پارسا و زاهد

ای صوفی شهر از تو بدنام

گفتی که بکوی من وطن کن

شاید بسگان من شوی رام

تا پوست و استخوانیم بود

کردند از او نهار یا شام

اکنون که زهستی اوفتادم

رانند مرا زهر در و بام

من ماندم و دل که صید وحشی است

با هیچکسی نمیشود رام

تو سر خوش و با رقیب در بزم

گه بوسه دهی و گه کشی جام

یا مرغ اسیر خودرها کن

یا زود بکش که گیرد آرام

از آتش ما خبر ندارد

مشنو تو حدیث زاهد خام

آشفته زوصل روی خوبان

خواهی که بری تمتع و کام

پرواز کن از دیار شیراز

بر طوف در نجف کن اقدام

ورنه بنشین و از خم دل

چون من قدحی زخون بیاشام

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سنایی

ای ساقی خیز و پر کن آن جام

کافتاده دلم ز عشق در دام

تا جام کنم ز دیده خالی

وز خون دو دیده پر کنم جام

ایام چو ما بسی فرو برد

[...]

عراقی

عشق است که هم می است و هم جام

عشق است می حریف آشام

این جام جهان‌نمای اول

عکسی بود از صفای آن جام

وین غمزهٔ نیم مست ساقی

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از عراقی
مولانا

ای برده نماز من ز هنگام

هین وقت نماز شد بیارام

ای خورده تو خون صد قلندر

ای بر تو حلال خون بیاشام

عشق تو و آنگهی سلامت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

گل را مبرید پیش من نام

با حسن وجود آن گل اندام

انگشت‌نمای خلق بودیم

مانند هلال از آن مه تام

بر ما همه عیب‌ها بگفتند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه