گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

از که آوردی ای صبا پیغام

کز توام بوی جان رسد بمشام

غمزه کافرش مسلمان شد

یا بود باز رهزن اسلام

ترک او کرده ترک خون خوردن

یا همان هست مست و خون آشام

طره او بقصد طراری است

یا که برچیده است از ره دام

چیست احوال چشم بیمارش

که بدوران اوست خواب حرام

حال هندوی خال او چونست

که بر آتش نشسته خوش بدوام

گر زچشم و لبش حدیث کنی

نقل و می هست شکر و بادام

لب او هیچ نام ما بردی

خواه باشد دعا و یا دشنام

مشتری بر شکر فراوان داشت

یا گرفته مگس زشور آرام

آمده وقت پرسش خاصان

یا هنوزش بود هجوم عوام

ابروانش هنوز خونریز است

یا که کرده است تیغ را به نیام

زلفش از راه غیر دام گرفت

کاید آشفته و رسد بمقام

بازگو از منش زراه نیاز

بازگو از منش بعجز تمام

ای زعشق تو مرد و زن رسوا

وی زسودای تو جهان بدنام

اگرت میل جویبار صفاست

باز در گلشن وفا بخرام

شوقت ارکاست از هوسناکان

عشق ما هست همچنان بدوام

من و ناکامی بلای فراق

توسن عقل را بریده لجام

گر تو را از شکاما عار است

دل وحشی بکس نگردد رام

یا دل خسته باز پس بفرست

یا بیا و السلام و نامه تمام

و گر این دو نمیکنی ناچار

شکوه آرم زتو به میر کرام

کار فرمای آسمان و زمین

علی عالی آن امام همام