گفتم که بجام تست خون دل ناچیزم
گفتاکه بود خونها در ساغر لبریزم
گفتم بجهان صد شور انگیخته از لب
گفتا پس ازین بینی شوری که برانگیزم
گفتم دل سودائی مجنون شد و صحرائی
گفتا که به بند آید چون طره فرو ریزم
گفتم که قیامتهاست ای پردهنشین از تو
گفتا که قیامت بین آن لحظه که برخیزم
گفتم بگرفتاری جویم ز که دلداری
گفتا دل اگر داری از زلف دلاویزم
از سلسله کار دل هر چند که شد مشکل
زلف تو نه بگذارد کز سلسله بگریزم
گشتند به غمخواری ، در ناله و در زاری،
مرغان شباهنگم مستان سحر خیزم
برخاست صفی آسان خود از سر عقل و جان
تا با غمت از پیمان بی این دو بر آمیزم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، گوینده با معشوقش گفتوگو میکند. او از احساسات و درد دل خود میگوید و معشوق در پاسخ به او از قدرت عشق و جذابیت خود سخن میگوید. گوینده به شور و شوقی که در دل دارد اشاره میکند و معشوق او را به پذیرفتن این شوری دعوت میکند. همچنین، گوینده از احوالات ناگوار و گرفتاریش میگوید و معشوق به او اطمینان میدهد که در عشقش بند خواهد شد و نمیتواند از آن رها شود. در نهایت، هر دو از نزدیک بودن به یکدیگر و همدلی در غم و شادی سخن میگویند.
هوش مصنوعی: گفتم که در جام تو تنها یک قطره از دل شکستهام وجود دارد، او پاسخ داد که در این ساغر پر از خونهای فراوانی است.
هوش مصنوعی: گفتم در جهان صدها شور و هیجان از لبانم برانگیخته شده است، او پاسخ داد که از این پس خواهی دید که چه شور و حال دیگری را به وجود میآورم.
هوش مصنوعی: گفتم دل دیوانهام به حالت عاشقانهای افتاده است و دلتنگ صحرا و آزادی شده است. پاسخ داد که وقتی موهایم را بریزم، دیگر در بند نخواهم بود.
هوش مصنوعی: گفتم که دنیا پر از آشفتگی و اضطراب است، اما او در پاسخ گفت که آن هیاهو و وحشت در لحظهای که از جایی برخیزم، به اوج خود میرسد.
هوش مصنوعی: به کسی گفتم که به دنبال کمک و دلجویی هستم، او پاسخ داد که اگر دل داری، باید به زلفهای دلبرانهام بسپاری و درگیر عشق شوی.
هوش مصنوعی: با وجود تمام مشکلاتی که در پی کار دل پیش میآید، نمیتوانم از زلف تو دست بکشم و از آن دور شوم.
هوش مصنوعی: پرندگان شب به خاطر همدردی با من که در غم و اندوه هستم، به ناله و زاری پرداختهاند. من هم مانند آنها، در حالتی نازک و حساس، به زیباییهای سحرگاه میپردازم.
هوش مصنوعی: گروهی بیهیچ زحمتی از سر عقل و احساس بلند شدند تا با غم تو بدون وابستگی به این دو، بپیوندند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
یک روز به شیدایی در زلف تو آویزم
زان دو لب شیرینت صد شور برانگیزم
گر قصد جفا داری اینک من و اینک سر
ور راه وفا داری جان در قدمت ریزم
بس توبه و پرهیزم کز عشق تو باطل شد
[...]
در سلسله آرد کاش آن زلف دلاویزم
تا شور دل شیدا زآن سلسله انگیزم
حلوای لبت گفتم کی دست دهد گفتا
موران چو هجوم آرند بر لعل شکرریزم
ساقی ز درم آمد با آتش سیاله
[...]
گویند رفیقانم کز عشق بپرهیزم
از عشق بپرهیزم پس با که درآویزم
دی گفت به من بگریز از ناوک خونریزم
گفتم که ز دستانت کو پای که بگریزم
گر بازم و گر شیرم با صولت آهویت
نه بال که برپرم نه بال که بستیزم
با سوز غم عشقت در کوره حدادم
[...]
بنشین ببرم جانا تا از سر جان خیزم
جان و سر و دین و دل اندر قدمت ریزم
هرگه که تو بنشینی با غیر من از غیرت
برخیزم و بنشینم بنشینم و برخیزم
دانم ز چه ننمایی آن چشم سیه بر من
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.