گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

ما ز ازل رند و مست و باده‌پرستیم

بر در میخانه الست بنشستیم

سبحه و زنار را کمند بریدیم

توبه و پیمانه را به هم بشکستیم

مغبچگان می به کف زمزمه گویند

مژده که ما ماه آفتاب به دستیم

سلسله زلف یار تا که کشیدیم

قید علایق ز این و آن بگسستیم

زآتش مستی بسوخت خرمن هستی

دوست به دست آمد و ز خویش برستیم

مطرب مجلش مکش نوا که خرابیم

ساقی مهوش مده شراب که مستیم

این خوشم آمد ز قدسیان که بگفتند

عرش سریریم لیک پیش تو پستیم

عاشق تو شبنم است و عشق تو خورشید

تهمت بی‌جا به ما مبند که هستیم

زلف تو آشفته را کمند جنون شد

تا که نگویند ما ز بند تو جستیم

شاهد بزم ازل خطیب سلونی

آنکه به عهد ارادتش ز الستیم

گرچه برآمد هزار دست به دستان

عهد به جز دست کردگار نبستیم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سعدی

ما در خلوت به روی خلق ببستیم

از همه بازآمدیم و با تو نشستیم

هر چه نه پیوند یار بود بریدیم

وآنچه نه پیمان دوست بود شکستیم

مردم هشیار از این معامله دورند

[...]

اوحدی

بندهٔ عشقیم و سالهاست که هستیم

ورزش عشق تو کار ماست، که مستیم

بس بدویدیم در به در ز پی تو

چون که نشان تو یافتیم نشستیم

باز دل ما بزیر پای غم تو

[...]

فروغی بسطامی

ما دل خود را به دست شوق شکستیم

هر شکنش را به تار زلف تو بستیم

تا ننشیند به خاطر تو غباری

از سر جان خاستیم و با تو نشستیم

از پی پیوند حلقهٔ سر زلفت

[...]

قاآنی

دی من و محمود در وثاق نشستیم

لب بگشادیم‌ و در به روی ببستیم

گفتم برخاست باید از سر عالم

گفت بلی تا به مهر دوست نشستیم

گفتمش ایثار راه میر چه باید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه