ما ز ازل رند و مست و بادهپرستیم
بر در میخانه الست بنشستیم
سبحه و زنار را کمند بریدیم
توبه و پیمانه را به هم بشکستیم
مغبچگان می به کف زمزمه گویند
مژده که ما ماه آفتاب به دستیم
سلسله زلف یار تا که کشیدیم
قید علایق ز این و آن بگسستیم
زآتش مستی بسوخت خرمن هستی
دوست به دست آمد و ز خویش برستیم
مطرب مجلش مکش نوا که خرابیم
ساقی مهوش مده شراب که مستیم
این خوشم آمد ز قدسیان که بگفتند
عرش سریریم لیک پیش تو پستیم
عاشق تو شبنم است و عشق تو خورشید
تهمت بیجا به ما مبند که هستیم
زلف تو آشفته را کمند جنون شد
تا که نگویند ما ز بند تو جستیم
شاهد بزم ازل خطیب سلونی
آنکه به عهد ارادتش ز الستیم
گرچه برآمد هزار دست به دستان
عهد به جز دست کردگار نبستیم