گنجور

 
یغمای جندقی

گشت مرا دل به نامه ای ز تو خشنود

از غم من کاست تا به درد که افزود

نامه نه بر جی پر از دراری رخشان

نامه نه درجی پر لآلی منقود

مرده بودم زنده شدم، آزاد بودم بنده، ذره بودم خورشید گشتم، بنده بودم جمشید، خدا را سپاس که سهائی مقبول ماهی افتاد و گدائی مملوک پادشاهی، گیاهی سرو نو خاسته گشت و کوکبی ماه ناکاسته، مرا شکرگزاری باید که از عالمی رستم و بدان جهان جهان پیوستم، فرد:

ما در خلوت به روی غیر ببستیم

از همه باز آمدیم و با تو نشستیم

من کیستم یا چیستم، همه تویی بلکه من نیستم، مصرع: با وجودت زمن آواز نیاید که منم. فرموده ای نامه مرا از چشم بیگانه نگاه دار و پیش آشناکتمان کن، مصرع: نام جانان باید اندر جان نهان. البته کسی نخواهد دید و نخواهد شنید، فرد:

غیرتم با تو چنان است که گر دست دهد

نگذارم که در آئی به خیال دگران

کنون که دست وصال نیست و رفع ملال حرمان بر خیال است، نامه نگاری را اهمال مفرمای که بی زیارت دستخط مبارک جانم مجاور لب است، و روزم مقارن شب، فرد:

به پیغامی از آن لب شادمانم بخت آنم کو

که بنوازد به مکتوبی کسی امیدواری را

ارسال هل و گل که راحت جان و دل است و تلافی بسیار مشکل، و ای خدایا مشکل است.