گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

با تو عمریست که تا نرد نظرم میبازم

از تو حاشا که نظر بر دگری پردازم

من همه عمر بگویم که تو بی انبازی

مدعی نیز در این قول بود انبازم

آید از باغ و هم آواز شود با من مست

منم آن صعوه که بگرفته بچنگل بازم

تا بکی چند تغافل کنی ای مایه ناز

بجواب و بعتابی بکش و بنوازم

خواهد ار راز دلم گفت بدفتر خامه

من زبانش ببرم تا که نگوید رازم

بود چون چاشنی عشق تو اندر سخنم

زان باهواز شکر میرود از شیرازم

دل آشفته سراپرده مهر علیست

باید از مدعیان خانه جان پردازم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
جمال‌الدین عبدالرزاق

بی تو چونان زغم هجر تو می بگدازم

که بگوشی نرسد صعب ترین آوازم

کشته عشق توام جای ملامت باشد؟

خود بدین زنده ام انصاف و بدین مینازم

چند بردوخته چشم از تو درم پرده خویش

[...]

سعدی

از تو با مصلحت خویش نمی‌پردازم

همچو پروانه که می‌سوزم و در پروازم

گر توانی که بجویی دلم امروز بجوی

ور نه بسیار بجویی و نیابی بازم

نه چنان معتقدم که‌م نظری سیر کند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
اوحدی

به غم خویش چنان شیفته کردی بازم

کز خیال تو به خود نیز نمی‌پردازم

هر که از نالهٔ شبگیر من آگاه شود

هیچ شک نیست که چون روز بداند رازم

گفته بودی: خبری ده، که ز هجرم چونی؟

[...]

کمال خجندی

شوخ چشمیم کشد دل که کشد از نازم

همنی دار که خود را بر بار اندازم

من چو شمعم که گرم سوز به پایان برسد

سوختن پیش رخ دوست ز سر آغازم

پیش مردم اگر از دیده نیفتادی اشک

[...]

جهان ملک خاتون

مدّتی تا به غم حال جهان می سازم

شرح حالی ز سر شوق همی پردازم

چون کبوتر بچه کاو در وطنش انس گرفت

به سر کوی تمنّای تو در پروازم

چند رانی من دلسوخته را از بر خویش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه