گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

منکه در میکده منزل بود از آغازم

شاید ار شیخ بمسجد نکند در بازم

خوش سرانجام تر از من بخرابات مجوی

کز می ناب سرشتند گل از آغازم

من دل خون شده در دست نگارین دیدم

پنجه با ساعد سیمین تو چون اندازم

با شهیدان چو درآیم بقیامت یکرنگ

داغ عشق تو کند از دگران ممتازم

آخرت نیز ببازیم بسودای غمت

دینی آنقدر ندارد که به تو در بازم

شمع بزم دگران تا شده ای از غیرت

همه شب شمع صفت مانده بسوز و سازم

زلفش آشفته گرم دست بگیرد زکرم

خویشتن را بدر پیر مغان اندازم

کیمیائی کنم از خاک در دوست بچشم

این مس قلب باکسیر غمت بگدازم