آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۲۰

با تو عمریست که تا نرد نظرم میبازم

از تو حاشا که نظر بر دگری پردازم

من همه عمر بگویم که تو بی انبازی

مدعی نیز در این قول بود انبازم

آید از باغ و هم آواز شود با من مست

منم آن صعوه که بگرفته بچنگل بازم

تا بکی چند تغافل کنی ای مایه ناز

بجواب و بعتابی بکش و بنوازم

خواهد ار راز دلم گفت بدفتر خامه

من زبانش ببرم تا که نگوید رازم

بود چون چاشنی عشق تو اندر سخنم

زان باهواز شکر میرود از شیرازم

دل آشفته سراپرده مهر علیست

باید از مدعیان خانه جان پردازم