گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

سروشی دوش در مستی ز جانان کرد پیغامم

که گر مشتاق مایی عکسی افتاده است در جامم

ز شب تا صبح بودم بر در میخانه رحمت ‏

سحر پیر مغان جامی ز رأفت کرد انعامم

بزن زآن آتشین‌صهبا تو ساقی آتشم بر جان

که من در بزم میخواران یکی میخوارهٔ خامم

بشو سجاده‌ام در می که من آلوده زرقم

ببر رختم به میخانه که من در زهد بدنامم

حدیثی زآن لب شیرین بگو مطرب در این محفل

که با تلخی می شیر و شکر ریزی تو در کامم

گرم سوزی چو نی اعضا پس از صد سال از رحلت

نوای عشق می‌آید ز هر بندی از اندامم

حدیث از نافه چین بس کن ای عطار در مجلس

که من آشفته آن زلف مشکین سیه‌فامم