دل آسوده ای داری مپرس از صبر و آرامم
نگین را در فلاخن می نهد بیتابی نامم
ز بس زهر شکایت خوردم و بر لب نیاوردم
به سبزی می زند تیغ زبان چون پسته در کامم
اگر از شکوه دوران خموشم، نیست خرسندی
نمی خیزد صدا از بینوایی از لب جامم
به چشم همت من دولت دنیا نمی آید
مکرر آستین افشانده بر صید هما دامم
به زلف یار از هر بند پیوند دگر دارم
نه چون مرغ دل اهل هوس نوکیسه دامم
ز مجنون یادگاری نیست جز من، جای آن دارد
که سازد عشق از چشم غزالان حلقه دامم
سپند آتش رخسارم آسایش نمی دانم
اثر تا از وجودم هست در سیرست آرامم
شکست من ندارد حاصلی غیر از شکست خود
دل خارا به درد آید ز عاجز نالی جامم
در آغاز محبت دست و پا گم کرده ام صائب
نمی دانم کجا خواهد کشید آخر سرانجامم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به بیان احساسات عمیق و درونی خود میپردازد و از درد و رنجی که در طول زندگی تحمل کرده، سخن میگوید. او از صبوری خود صحبت میکند و میگوید که اگرچه در دل ناآرامی دارد، اما به زبان نمیآورد. اشاره به تلخیها و ناملایمات زندگی دارد و میگوید که همه چیز را در دل نگه داشته و نمیخواهد شکایت کند.
شاعر به جستجوی معنا و خوشبختی در زندگی اشاره میکند، اما میبیند که دولتی در انتظار او نیست. او از بندهایی که از طرف معشوق دارد، سخن میگوید و از تفاوت خود با دیگران صحبت میکند راجب عشق و ارتباطش با زیبایی.
این شعر نشاندهندهی تضاد میان درد و زیبایی، تلاش و ناامیدی است و در نهایت سوالی را مطرح میکند که مسیر عشق او به کجا خواهد انجامید.
هوش مصنوعی: دل تو آرام و بیخبر است، نیازی به سوال درباره صبر و آرامش من نیست. بیقراری من همچون سنگی است که در چنگالی قرار دارد.
هوش مصنوعی: به خاطر حجم زیاد شکایتهایی که در دل دارم و هرگز به زبان نیاوردم، زبانم مانند پستهای سبز در دهانم دچار آسیب و تیزی شده است.
هوش مصنوعی: اگر در مورد سختیهای زندگی ساکت باشم، این به معنای رضایت نیست؛ از ناتوانیام صدایی از لب جام به گوش نمیرسد.
هوش مصنوعی: با نگاهی به تلاش و ارادهام، متوجه میشوم که خوشبختی و ثروت دنیا به سادگی به دست نمیآید، زیرا من با جدیت و دقت بر روی هدفهایم کار میکنم و آمادهام تا به دستاوردهایم برسم.
هوش مصنوعی: من به زلف یار وابستگیهای دیگری دارم و نه مانند پرندهای هستم که دلش به هوسهای تازهکاران خوش باشد.
هوش مصنوعی: تنها یادگار مجنون من هستم و سزاوار است که عشق از نگاه غزالان، دامم را بسازد.
هوش مصنوعی: چهرهام مانند آتش است و من هیچ آسایشی ندارم، زیرا تا زمانی که وجودم در حال حرکت و تکاپو باشد، نمیتوانم آرامش پیدا کنم.
هوش مصنوعی: شکست من هیچ نتیجهای جز شکست خودم ندارد، دل سنگی هم از ناتوانی و ناامیدی من به تنگ آمده و ناله میکند.
هوش مصنوعی: در آغاز عشق، گیج و سرگردانم و نمیدانم که در نهایت به کجا خواهم رسید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هزاران منزلم طی گشت و من در اولین گامم
بود پیدا از آغازم که پیدا نیست انجامم
مرا به پاره کردن جامه عرت به بد نامی
که تنگ آمد لباس نیکنامیها به اندامم
ستم باشد به زهر آغشتن لب در عتاب من
[...]
زحال من چسان آگاه گردد شوخ خودکامم
که قاصد را بلب ماند نی شد ناله پیغامم
چنان سیل سرشکم کرده طوفان در شب هجران
که موج اشک شد انگشت حیرت بر لب بامم
بحسرت بگذرانم بسکه دور از شکرین لعلی
[...]
به این طاقت نمیدانم چه خواهد بود انجامم
نگین بینقش میگردد اگرکس میبرد نامم
به رنگ نقش پا دارم بنای عجز تعمیری
به پستی میتوان زد لاف معراج از لب بامم
هزاران موج ساحل گشت چندین قطره گوهر شد
[...]
بدام اندیشه از گلشن بگلشن بیم از دامم
نه در گلشن قرارم بود و نه در دام آرامم
سروشی دوش در مستی ز جانان کرد پیغامم
که گر مشتاق مایی عکسی افتاده است در جامم
ز شب تا صبح بودم بر در میخانه رحمت
سحر پیر مغان جامی ز رأفت کرد انعامم
بزن زآن آتشینصهبا تو ساقی آتشم بر جان
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.