گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

همچو یعقوب ز نو مصلحتی ساخته‌ام

تازه نرد نظری با پسری باخته‌ام

به هواداری آن طرفه غزال چینی

دام در رهگذر آهویی انداخته‌ام

تا چه آید به من آخر ز هوسناکی دل

که به گل بلبل و بر سرو سهی فاخته‌ام

گر بتازد به سرم لشکری از جا نروم

تا علم بر سر میدان تو افراخته‌ام

گفتم ابرو به رخت یا که کمانی‌ست به خم

گفت نه تیغ که بر مهر و به مَهْ آخته‌ام

تا که نقش علی آشفته به دل صورت بست

خانه زاغیار به صد جَهْدْ بپرداخته‌ام

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
جهان ملک خاتون

تا که من نرد وفا با رخ تو باخته ام

مهره ی مهر تو در طاس غم انداخته ام

بار هجران تو بر جان من امروزی نیست

با غم عشق تو عمریست که در ساخته ام

همچو پروانه سرگشته به شمع رخ دوست

[...]

محتشم کاشانی

خانهٔ دوری دل از همه پرداخته‌ام

وانداران بهر تو وحدتکده‌ای ساخته‌ام

زیر این سقف مقرنس به ازین جائی نیست

که من تنگ دل از بهر تو پرداخته‌ام

هست دیگ طربم ز آتش بی‌دود به‌جوش

[...]

صائب تبریزی

من که از وسعت مشرب به فلک ساخته‌ام

پیش خوی تو مکرر سپر انداخته‌ام

روی بر تافتن از من ز مسلمانی نیست

مه که ابروی ترا قبله خود ساخته‌ام

برگ سبزی به من از سرو تو هرگز نرسید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه