گنجور

 
جهان ملک خاتون

تا که من نرد وفا با رخ تو باخته ام

مهره ی مهر تو در طاس غم انداخته ام

بار هجران تو بر جان من امروزی نیست

با غم عشق تو عمریست که در ساخته ام

همچو پروانه سرگشته به شمع رخ دوست

بی تکلّف دو جهان را همه در باخته ام

از دل و جان و جوانی همه بیگانه شدم

تا سگی را به سر کوی تو بشناخته ام

سالها تا به فراز و به نشیب شب هجر

باد پایان وفا را به جهان تاخته ام

آنچنان واله و شیدای تو گشتم که ز شوق

بارها دیده ی خود دیده و نشناخته ام

طوطیی بود سخنگوی به مدح تو زبان

از غم هجر تو اکنون بتر از فاخته ام

سرزنش ارچه کنم بار رقیبم که چو سرو

با وجود شب وصل تو سر افراخته ام

خبرت نیست که از بوی تو ای جان و جهان

همچو موم از غم هجران تو بگداخته ام

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
محتشم کاشانی

خانهٔ دوری دل از همه پرداخته‌ام

وانداران بهر تو وحدتکده‌ای ساخته‌ام

زیر این سقف مقرنس به ازین جائی نیست

که من تنگ دل از بهر تو پرداخته‌ام

هست دیگ طربم ز آتش بی‌دود به‌جوش

[...]

صائب تبریزی

من که از وسعت مشرب به فلک ساخته‌ام

پیش خوی تو مکرر سپر انداخته‌ام

روی بر تافتن از من ز مسلمانی نیست

مه که ابروی ترا قبله خود ساخته‌ام

برگ سبزی به من از سرو تو هرگز نرسید

[...]

آشفتهٔ شیرازی

همچو یعقوب ز نو مصلحتی ساخته‌ام

تازه نرد نظری با پسری باخته‌ام

به هواداری آن طرفه غزال چینی

دام در رهگذر آهویی انداخته‌ام

تا چه آید به من آخر ز هوسناکی دل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه