گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

ای من اسیر زلف خم اندر خمت شوم

همچون صبا بحلقه مو محرمت شوم

نه خضر یافت زندگی از تیغ عشق تو

ای من قتیل لعل مسیحا دمت شوم

گفتم زبوی زلف تو ناسور زخم دل

لعلش بخنده گفت که من مرهمت شوم

در پرده راست پرده عشاق میزنی

مطرب فدای نغمه زیر و بمت شوم

خورشید گرچه آفت شبنم بود ولی

من دارم آرزو بچمن شبنمت شوم

تا می زلعل ساقی مجلس گرفته ام

جام سفال گفت که جام جمت شوم

تو آهوی ختائی ورم کردنت سزاست

باز آی از خطا که فدای رمت شوم

با ما کمست مهر تو و با رقیب بیش

قربان مهربانی بیش و کمت شوم

شادی نصیبه دگران بود و من بجهد

آشفته گشته ام که اسیر غمت شوم

هستند نوح و آدمت ایشاه در پناه

من در پناه نوح و سگ آدمت شوم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode