گنجور

 
صائب تبریزی

من که از وسعت مشرب به فلک ساخته‌ام

پیش خوی تو مکرر سپر انداخته‌ام

روی بر تافتن از من ز مسلمانی نیست

مه که ابروی ترا قبله خود ساخته‌ام

برگ سبزی به من از سرو تو هرگز نرسید

گرچه سرحلقه عشاق تو چون فاخته‌ام

نفس گرم ازین بیش چه تاثیر کند؟

جامه سرو ترا فاخته‌ای ساخته‌ام

تکمه چاک گریبان خجالت مپسند

این سری را که به امید تو افراخته‌ام

حسن را هیچ مبصر نشناسد چون من

که چو یعقوب درین کار نظر باخته‌ام

گرگ در پیرهنم جلوه یوسف دارد

تا ز زنگار خودی آینه پرداخته‌ام

فارغ از خلدم و آسوده از دوزخ صائب

من که با سوختن از هر دو جهان ساخته‌ام