همچو یعقوب ز نو مصلحتی ساختهام
تازه نرد نظری با پسری باختهام
به هواداری آن طرفه غزال چینی
دام در رهگذر آهویی انداختهام
تا چه آید به من آخر ز هوسناکی دل
که به گل بلبل و بر سرو سهی فاختهام
گر بتازد به سرم لشکری از جا نروم
تا علم بر سر میدان تو افراختهام
گفتم ابرو به رخت یا که کمانیست به خم
گفت نه تیغ که بر مهر و به مَهْ آختهام
تا که نقش علی آشفته به دل صورت بست
خانه زاغیار به صد جَهْدْ بپرداختهام